~♡*پیوند خونین*♡~p20

ناگهان ماشین ایستاد : رسیدیم
چینوکو پیاده شد که در را برای رِی باز کند ، اما رِی زود پیاده شد
چینوکو : صبر میکردی خب...
رِی لبخند مصنوعی زد : ممنونم نیازی نیست ،خودم میتونم
چینوکو کنار رِی ایستاد و آرنجش را خم کرد تا رِی بگیرتش
اما رِی حرکتی نکرد
چینوکو با لحن ددی : اجازه ی همراهیتون رو دارم کیتن ؟
رِی لپش را کیوت باد کرد و دست به سینه شد و آنطرف را نگاه کرد : چرا کیتن؟😒
چینوکو لبخندی زد : چون مثل گربه ها نازی☺️
رِی از اینکه به گربه تشبیهش کنند خوشش می‌آمد
با وی چینوکو را گرفت و لبخند زد
قند در دل چینوکو آب شد
در پاساژ قدم زدند
به قسمت لوازم تحریر که رسیدند چشمان رِی برق زد
با ذوق به ویترین نگاه می‌کرد
چینوکو رِی را سمت مغازه برد : هرچی میخوای انتخاب کن
رِی خجالت کشید: ولی...
چینوکو شانه های رِی را گرفت و داخل برد : ولی نداره ، اگه ببینم چیزی رو میخواستی ولی بر نداشتی عصبانی میشم
رِی آب دهان خود را قورت داد : چ...چشم...😶
میشد گفت هرچه رنگ آبی پاستیلی و آبی یخی بود برداشت و چینوکو تا صورتش دستش وسیله بود (ای خدا کیوتااااا😍)
رِی به چینوکو نگاه کرد و سرخ شد : م...ممنون...😍😶🍅
چینوکو وسایل را حساب کرد : من ممنونم 😊
رِی سوالی به چینوکو نگاه کرد : بخواطر چی؟
چینوکو دست رِی را گرفت و از مغازه خارج شد
دم گوش رِی : چون هستی
رِی سرخ شد و چینوکو را هل داد و خودش را به نشنیدن زد
بحث را عوض کرد : راستی چرا بقیه هیچ واکنشی نسبت بهت ندارن؟
چینوکو ریز ریز خندید : چون نمیدونن من کیم
رِی سوالی چینوکو رانگاه کرد : چرا ؟
چینوکو : چون میخوام وقتی میرم بیرون راحت باشم.کسی نمیدونه چهرمو ، فقط میدونن وجود دارم
رِی به نشانه * فهمیدم * سر تکان داد
جلو تر از چینوکو راه رفت : اینجا چی داره دیگه ؟
چینوکو کنار رِی آمد : اینجا بزرگترین پاساژ اینجاس ، همه جور مغازه ای داره ... رقص آب و نور ، پیسک اسکیت ، اسکی رو یخ ___
روی وسط حرف چینوکو : بریم 😍
چینوکو لبخندی دلنشین زد : باشه😊
سمت پیست رفتند
...



پارت بعد : به زودی
دیدگاه ها (۹)

اطلاعیه

~♧`savior.p6`♤~

`¤▪︎•زنجیر شکن•▪︎¤`p10

~♧`savior.p5`♤~

کیوت ولی خشن پارت ۱۵اونم سرعت ماشینو کم کردو تو رو کشوند رو ...

part:9پسر هم‌زمان با روشن کردن ماشین پرسید. یوری حتی فکر هم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط