part

part:9
پسر هم‌زمان با روشن کردن ماشین پرسید. یوری حتی فکر هم نکرد و با شوق زیاد تائیدش رو نشون داد.
مقصدشون یک شهربازی بود که یوری به شدت ازش استقبال کرد. یوری به یاد نداشت کی پاش رو داخل اون مکان گذاشته بود. جیمین هم اصلا نذاشت اون دختر به این فکر بکنه. در حالی که دو پشمک دستشون بود، یوری با هیجان به اطراف نگاه می‌کرد تا اولین دستگاه آدرنالین سازی که خوشش میاد رو انتخاب کنه. با دیدن سقوط آزاد، لبخند بزرگی به پهنای صورتش زد.
- من میخوام اون رو سوار بشم.
جیمین با دنبال کردن انگشت اشاره یوری، اب دهنش رو پایین برد که دور از چشم یوری نموند.
- چیه می‌ترسی؟
جیمین که احساس کرد اگه جواب نده غرورش زیر پا میره سعی ‌کرد بدون اینکه صداش چیزی رو لو بده حرف یوری رو رد کنه.
- معلومه که نه!
اما همون لحظه صداش بهش خیانت کرد.
- اوه اوه، نکنه خداب آب از این وسیله می‌ترسه، ها جیمیناا؟
جیمین سعی کرد به اسمی که توسط یوری مخاطب شده توجهی نکنه و همون لحظه یوری رو نبوسه و هم زمان دست دختر رو برای سوار شدن به سمت اون وسیله وحشتناک بکشه. جیمین که زمین و زمان رو لعنت می‌کرد بعد از پیاده شدن از دستگاه، فقط جایی رو پیدا کرد که بشینه. البته تمام مدت به خنده‌های تموم نشدنی یوری چشم غره می‌رفت. آخر هم یوری دلش به رحم اومد چیز دیگه‌ای جیمین رو سوار نکرد. اما خودش تا می‌تونست دلی از عزا در آورد.
جیمین تمام مدت با یک لبخند کار‌های دختر رو دنبال می‌کرد و نمیدونست چجوری باید از دختر دست بکشه. براش غمگین بود، اما تمام تلاشش رو می‌کرد تا برای دختر چیزی از غمناکی جداییشون به یاد نمونه.
یوری که از شدت جیغ کشیدن صداش گرفته بود، خسته بودن خودش رو اعلام کرد. جیمین دست یوری رو داخل دستاش گرفت و شروع به راه رفتن کرد. مسافتی رو قدم زدن تا به پارکی رسیدن. جیمین نمیدونست چی باید بگه و چیکار کنه. تا اینکه یک جرقه تو ذهنش زد. رو به یوری ایستاد.
- میخوای کاری کنم بارون بباره؟
- چی الان؟
- فقط بگو آره یا نه.
یوری کمی جا خورده بود، اما کمی بعد سرش رو به نشون تأیید تکون داد و جیمین کارش رو شروع کرد.
بعد از چند لحظه بارون شروع به باریدن کرد و طولی نکشید که هر دو کاملا خیس شدند.
جیمین دستش رو جلو برد و کمی روی زانو‌هاش خم شد.
- به من افتخار یک رقص رو می‌دید؟
یوری لبخندی زد و دوباره سر تکون داد.
----------------------------
#mypearl
#fanfiction
#bts
#jimin
دیدگاه ها (۰)

part:10بدون اهمیت به بارونی که برای هر دو لذت بخش بود، چشم‌ ...

part:8یک شب بعد از یک روز خسته کننده یوری به خونه برگشته بود...

part:7یوری چیز اضافه‌تری نگفت و به آبی که هنوز جوش نیومده بو...

part:6جیمین سعی می‌کرد با مطمئن‌ترین لحن ممکن سوالش رو بپرسه...

part:5سونگمین که یکی از مشاوران انجمن خدایان عناصر بود بعد ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط