پارت
پارت ⁹(☆•♡~)
♡ぢんげれ がめ♡
اون کسی که ماسک مربعی داشت این حرف و زد و از آنجا خارج شد ولی هنوز چند تا سرباز که ماسک دایره ای داشتند،همانجا سرجاشون ایستادند.
یوریکا از روی تخت بلند شد و تصمیم گرفت تا کمی راه برود. همانطور که داشت راه می رفت صدایی از بلندگوی داخل سالن شنید که چند بار تکرار کرد؛بازی اول تا دقایق دیگر شروع خواهد شد.
یکی از سرباز هایی که ماسک دایره ایی داشت،گفت؛دنبالمون بیاید. و بعد اشاره کرد تا بقیه دنبالشون برند.
بقیه سرباز های دایره ایی سلاحاشون رو پشت بازیکن ها گرفتن و مجبورشون کردند تا برن.
همانطور که داشتند از سالن خارج میشدند،به سمت دیوار صورتی رنگی رفتند،اونجا دوربین عکاسی داشت. روی صفحه بالای دیوار زده بود لطفا لبخند بزنید.
یوریکا لبخند زد و ازش عکس گرفته شد.
وقتی که همه ی کسایی که آنجا بودند از صورتشان عکس گرفته شد،به راهشان ادامه دادند.
یکی از سرباز ها جلوی در بزرگ و بسته نارنجی رنگی ایستاد و در را باز کرد و داخل رفت. بقیه هم دنبال سرباز به داخل رفتند.
به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
♡ぢんげれ がめ♡
اون کسی که ماسک مربعی داشت این حرف و زد و از آنجا خارج شد ولی هنوز چند تا سرباز که ماسک دایره ای داشتند،همانجا سرجاشون ایستادند.
یوریکا از روی تخت بلند شد و تصمیم گرفت تا کمی راه برود. همانطور که داشت راه می رفت صدایی از بلندگوی داخل سالن شنید که چند بار تکرار کرد؛بازی اول تا دقایق دیگر شروع خواهد شد.
یکی از سرباز هایی که ماسک دایره ایی داشت،گفت؛دنبالمون بیاید. و بعد اشاره کرد تا بقیه دنبالشون برند.
بقیه سرباز های دایره ایی سلاحاشون رو پشت بازیکن ها گرفتن و مجبورشون کردند تا برن.
همانطور که داشتند از سالن خارج میشدند،به سمت دیوار صورتی رنگی رفتند،اونجا دوربین عکاسی داشت. روی صفحه بالای دیوار زده بود لطفا لبخند بزنید.
یوریکا لبخند زد و ازش عکس گرفته شد.
وقتی که همه ی کسایی که آنجا بودند از صورتشان عکس گرفته شد،به راهشان ادامه دادند.
یکی از سرباز ها جلوی در بزرگ و بسته نارنجی رنگی ایستاد و در را باز کرد و داخل رفت. بقیه هم دنبال سرباز به داخل رفتند.
به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
- ۱.۷k
- ۲۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط