𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P¹⁶
ا.ت«حالا چجوری فرار کنم؟...مشکل اینه....توی افکارم بودم که در اتاق باز شد و دوتا آدم غول پیکر آمدن و منو از بازوهام گرفتن و بردنم به یه جایی که تو اون راهروی سفید و سیاه یه در قرمز داشت.....اونجا پر وسایل شکنجه مختلف بود....میشد حدس زد که قراره شکنجه بشم.....من چه گناهی دارم که باید تقاص گند کاریای اون دوتا رو بدم.....اومدن و منو بیتن به یه صندلی....دستام و پاهام .....منم صدام رو در نیاوردم و تقلا نکردم چون ممکن بود بیشتر شکنجه بشم....ساکت اونجا موندم.....یهو شوگا وارد شد.....
شوگا«میبینم مثل بقیه تقلا نمیکنی؟!
ا.ت« چون شاید دلم نمیخواد....نمیشه فرار کرد....نمیشه کاری کرد و من باید تقاص کارای اونا رو بدم با اونکه نقشی نداشتم
شوگا«چند بار بگمممممم اونا خواهرم رو کشتننننننن میخوام بفهمن چه دردی دارههههههه
ا.ت«آخه چرا منننننننن
شوگا«.......
_شوگا چیزی نداشت بگه....اونکه نقشی نداشت....واقعا تقصیر اونا بود....اون گناهی نداشت....نمیخواست بهش آسیبی بزنه.....دلش چیز دیگه ای میگفت....ولی مغزش نه....میگعت تقصیر اونا بود...
شوگا«خفهههه شووووو.....رفتم سراغ شلاق و برش داشتم....ولی اول دهنش رو چسب زدم تا صداش زیاد بلند نشه....و شروع کردم.....
ا.ت«سعی نیکردم گریه نکنم ولی درد بدنم زیاد بود....اشکام از صورتم سرازیر شده بود.....مطمئنم چشمام پف میکنه.....اونقدر زده بودم که بدنم بی حس شده بود.....لباسام آغشته شده بود به خون و قرمز بود....پاهام بیشتر زخم شده بود چون شلوارک پوشیده بودم.....مطمئنم که پاهام ۱ماه طول میکشه کامل خوب بشه......اونقدر زده بودم که خودشم خسته شد.....
شوگا«فعلا ....بسته...
ا.ت«اکمد و فکم رو محکم تو دستش گرفت و تو چشمام زل زد ...تو چشماش احساسی بین نفرت،خشن و رحم بود....با اون موهاش که چسبیده بود به پیشونیش خیلی جذاب شده بود....
شوگا«فعلا امشب رو اینجا میمونی
ا.ت«و بعد رفت....باید عادت کنم....
شوگا«رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون....تازه لباسام رو پوشیده بودم که گوشیم زنگ خورد...
P¹⁶
ا.ت«حالا چجوری فرار کنم؟...مشکل اینه....توی افکارم بودم که در اتاق باز شد و دوتا آدم غول پیکر آمدن و منو از بازوهام گرفتن و بردنم به یه جایی که تو اون راهروی سفید و سیاه یه در قرمز داشت.....اونجا پر وسایل شکنجه مختلف بود....میشد حدس زد که قراره شکنجه بشم.....من چه گناهی دارم که باید تقاص گند کاریای اون دوتا رو بدم.....اومدن و منو بیتن به یه صندلی....دستام و پاهام .....منم صدام رو در نیاوردم و تقلا نکردم چون ممکن بود بیشتر شکنجه بشم....ساکت اونجا موندم.....یهو شوگا وارد شد.....
شوگا«میبینم مثل بقیه تقلا نمیکنی؟!
ا.ت« چون شاید دلم نمیخواد....نمیشه فرار کرد....نمیشه کاری کرد و من باید تقاص کارای اونا رو بدم با اونکه نقشی نداشتم
شوگا«چند بار بگمممممم اونا خواهرم رو کشتننننننن میخوام بفهمن چه دردی دارههههههه
ا.ت«آخه چرا منننننننن
شوگا«.......
_شوگا چیزی نداشت بگه....اونکه نقشی نداشت....واقعا تقصیر اونا بود....اون گناهی نداشت....نمیخواست بهش آسیبی بزنه.....دلش چیز دیگه ای میگفت....ولی مغزش نه....میگعت تقصیر اونا بود...
شوگا«خفهههه شووووو.....رفتم سراغ شلاق و برش داشتم....ولی اول دهنش رو چسب زدم تا صداش زیاد بلند نشه....و شروع کردم.....
ا.ت«سعی نیکردم گریه نکنم ولی درد بدنم زیاد بود....اشکام از صورتم سرازیر شده بود.....مطمئنم چشمام پف میکنه.....اونقدر زده بودم که بدنم بی حس شده بود.....لباسام آغشته شده بود به خون و قرمز بود....پاهام بیشتر زخم شده بود چون شلوارک پوشیده بودم.....مطمئنم که پاهام ۱ماه طول میکشه کامل خوب بشه......اونقدر زده بودم که خودشم خسته شد.....
شوگا«فعلا ....بسته...
ا.ت«اکمد و فکم رو محکم تو دستش گرفت و تو چشمام زل زد ...تو چشماش احساسی بین نفرت،خشن و رحم بود....با اون موهاش که چسبیده بود به پیشونیش خیلی جذاب شده بود....
شوگا«فعلا امشب رو اینجا میمونی
ا.ت«و بعد رفت....باید عادت کنم....
شوگا«رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون....تازه لباسام رو پوشیده بودم که گوشیم زنگ خورد...
۳۷.۱k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.