ویو آت
ویو آت
بیدار شدم داخل وان بودم بدنم درد میکرد تهیونگ داشت با یکی حرف میزد پاشدم رفتم سمت در
+کجا؟
-به تو چه
+ادب نشدی هنو؟
-الان چیکار کنم هااا
+میتونی بری....تو اتاق ۶ حق نداری پاتو بزاری وگرنه پاتو قلم میکنم
-ب..باشه
حالا مگه تو اون اتاقه چی بود؟باید کلارا رو پیدا کنم...داشتم تو راهرو قدم میزدم که رسیدم به اتاق ۶ نکنه کلارا تو این اتاقه بود؟اروم درشو باز کردم که یه اتاق که روی تمام دیوار هاش با گچ خط زده شده(از اون خطا که زندانی ها برای شمردن روزا میزنن)آروم رفتم تو که کلارا رو دیدم دستا و پاهاش با یه زنجیر کوتاه که فقط بتونه رو تخت باشه بسته شده بود و کل بدنش جای سوزن و کبودی بود و حتی جای شلاق!نکنه با اینکه تهیونگ فهمید بچه خودشه بازم اذیتش میکنه.؟خواب بود و موهای طلایی و بلندش خیلی قشنگ بودن اشکام سرازیر شد که یکیش ریخت رو دست کلارا داشت بیدار میشد سریع رفتم بیرون
ویو کلارا
بیدار شدم دستام چند قطره اشک روش بود بیخیال شدم و پارچ آب و به دیوار پرت کردم و شکست که یکی از خدمتکارا اومد تو
¢باز چیکار کردی
=دست و پاهامو باز کنید
که اون خدمتکارها با اون آرامبخش اومد نزدیکم
¢اروم باش
سوجین اومد تو (سوجین همون خدمتکاره که نجاتش داد)
•اینجا چه خبرع؟
=(با انگشت خدمتکاره رو نشون داد)
سوجین چون مقامش بالا تر بود داد زد
•بیرون...
¢ب..باشه
خدمتکاره رفت بیرون که دوباره به لیوان پرت کردم رو زمین
•چیزی میخوای عزیزم؟
سرمو تکون دادم و به دستامو پاهام اشاره کردم که سوجین گفت
•میرم کلید هارو از ارباب بگیرم
یه قلب بهش نشون دادم که لبخند زد و رفت
یکم بعد تهیونگ وارد اتاقم شد
+عزیزم خوبی؟
گلدون و برداشتم و سمتش پرت کردم که خورد به دیوار و هزار تیکه شد
+کلارا بس کن همه جارو شیشه گرفته دلت نمیخواد که دوباره تنبیهت کنم؟
دستامو ضربدری کردم و زنجیر هارو کشیدم
+خب چرا حرف نمیزنی؟؟بگو که میخوای دست و پاهات باز بشه تا نگی باز نمیکنم
=(بغض)د..دستا..و...پاها..مو ب..باز کن
+باشه
اومد و زنجیرارو باز کرد
ویو آت
تهیونگ منو انداخته تو یه اتاق و درشو قفل کرد
شرط
۴۵ لایک
۲۸ کامنت درست حسابی
بیدار شدم داخل وان بودم بدنم درد میکرد تهیونگ داشت با یکی حرف میزد پاشدم رفتم سمت در
+کجا؟
-به تو چه
+ادب نشدی هنو؟
-الان چیکار کنم هااا
+میتونی بری....تو اتاق ۶ حق نداری پاتو بزاری وگرنه پاتو قلم میکنم
-ب..باشه
حالا مگه تو اون اتاقه چی بود؟باید کلارا رو پیدا کنم...داشتم تو راهرو قدم میزدم که رسیدم به اتاق ۶ نکنه کلارا تو این اتاقه بود؟اروم درشو باز کردم که یه اتاق که روی تمام دیوار هاش با گچ خط زده شده(از اون خطا که زندانی ها برای شمردن روزا میزنن)آروم رفتم تو که کلارا رو دیدم دستا و پاهاش با یه زنجیر کوتاه که فقط بتونه رو تخت باشه بسته شده بود و کل بدنش جای سوزن و کبودی بود و حتی جای شلاق!نکنه با اینکه تهیونگ فهمید بچه خودشه بازم اذیتش میکنه.؟خواب بود و موهای طلایی و بلندش خیلی قشنگ بودن اشکام سرازیر شد که یکیش ریخت رو دست کلارا داشت بیدار میشد سریع رفتم بیرون
ویو کلارا
بیدار شدم دستام چند قطره اشک روش بود بیخیال شدم و پارچ آب و به دیوار پرت کردم و شکست که یکی از خدمتکارا اومد تو
¢باز چیکار کردی
=دست و پاهامو باز کنید
که اون خدمتکارها با اون آرامبخش اومد نزدیکم
¢اروم باش
سوجین اومد تو (سوجین همون خدمتکاره که نجاتش داد)
•اینجا چه خبرع؟
=(با انگشت خدمتکاره رو نشون داد)
سوجین چون مقامش بالا تر بود داد زد
•بیرون...
¢ب..باشه
خدمتکاره رفت بیرون که دوباره به لیوان پرت کردم رو زمین
•چیزی میخوای عزیزم؟
سرمو تکون دادم و به دستامو پاهام اشاره کردم که سوجین گفت
•میرم کلید هارو از ارباب بگیرم
یه قلب بهش نشون دادم که لبخند زد و رفت
یکم بعد تهیونگ وارد اتاقم شد
+عزیزم خوبی؟
گلدون و برداشتم و سمتش پرت کردم که خورد به دیوار و هزار تیکه شد
+کلارا بس کن همه جارو شیشه گرفته دلت نمیخواد که دوباره تنبیهت کنم؟
دستامو ضربدری کردم و زنجیر هارو کشیدم
+خب چرا حرف نمیزنی؟؟بگو که میخوای دست و پاهات باز بشه تا نگی باز نمیکنم
=(بغض)د..دستا..و...پاها..مو ب..باز کن
+باشه
اومد و زنجیرارو باز کرد
ویو آت
تهیونگ منو انداخته تو یه اتاق و درشو قفل کرد
شرط
۴۵ لایک
۲۸ کامنت درست حسابی
- ۷.۶k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط