FIRST LOVE
پارت9 فصل2
*Helia.pov*
بعد از اینکه با سانا دعوا کردم خیلی ناراحت بودم اون القاب زشتی به من داده بو و تو مدرسه همه مسخره ام میکردن داشتم گریه میکردم و راه میرفتم تو خیابون تا اینکه به یه پسر مست بر خوردم معلوم بود خیلی مشروب خورده و هیچی نمیفهمه بهم گفت
پسره: هی خوشگل خانوم
هلیا:ولم کن پسره عوضی
پسره: چی؟😏 الان بهت یه عوضی نشون بدم که
پسره اومد جلو و یه سیلی بهم زد طوری زد که افتادم رو زمین و سرم خورد به دیوار سعی کردم بلند شم ولی سرم گیج میرفت و نتونستم بلند شم
تا اینکه یه پسری با لباس و ماسک مشکی اومد و اون پسره رو لت و پار کرد و اومد سمتم و کمکم کرد تا بلند شم
تا بلند شدم همه چی برام سیاه شد
*Jung kook.pov*
کمکش کردم بلند شه ولی یهو از هوش رفت دستمو گزاشتم پشت سرش یه مایعی روی دستام حس کردم دستم و که نگاه کردم با دیدن خون وحشت کردم سریع بلندش کردم و گزاشتمش تو ماشین روی صندلی شاگرد و راه افتادم سمت بیمارستان رسیدم اونجا سریع بغلش کردم و بردمش داخل و سپردمش دست دکتر پرستارا بعد از نیم ساعت دکتر اومد و رفتم ازش حال اون دختر رو بپرسم مجبور شدم خودمو جای برادرش جا بزنم
جونگ کوک:آقای دکتر حال آبجیم چطوره؟
دکتر:حالشون خوبه فقط یکم سرشون پوستش پاره شده بخیه زدیم و الان خوابن میتونین ببرینشون خونه فقط مراقبشون باشین
جونگ کوک: تشکر کردم و رفتم تو اتاقش خیلی کیوت خوابیده بود رفتم بلندش کردم و بردمش تو ماشین وقتی رسیدیم خونه بیدار شده بود تا منو دید ذوق زده شد ازش پرسیدم چیشده؟
هلیا: واییییییییییی خدای من جونگ کوک 😍😍
جونگ کوک: خب منم چیشده؟
هلیا: واییییییییییی من آرزو داشتم تورو ببینم
جونگ کوک:خب حالا که منو دیدی بلند شو بریم تو خونه
هلیا:باشه بریم
رفتیم تو خونه و من با دیدن سانا دوباره عصبی شدم
رفتم جلو و منو اون شروع کردیم به دعوا اونم به زبون خودمون یعنی فارسی
اونا هیچی نمیفهمیدن و فقط نگاه میکردن تا اینکه تهیونگ منو عقب کشید جلو دهنمو گرفت و به جونگ کوک گفت که هلیا رو ببره به اتاقش و استراحت کنه منم برد تو اتاقم و آرومم کرد
*Helia.pov*
بعد از اینکه با سانا دعوا کردم خیلی ناراحت بودم اون القاب زشتی به من داده بو و تو مدرسه همه مسخره ام میکردن داشتم گریه میکردم و راه میرفتم تو خیابون تا اینکه به یه پسر مست بر خوردم معلوم بود خیلی مشروب خورده و هیچی نمیفهمه بهم گفت
پسره: هی خوشگل خانوم
هلیا:ولم کن پسره عوضی
پسره: چی؟😏 الان بهت یه عوضی نشون بدم که
پسره اومد جلو و یه سیلی بهم زد طوری زد که افتادم رو زمین و سرم خورد به دیوار سعی کردم بلند شم ولی سرم گیج میرفت و نتونستم بلند شم
تا اینکه یه پسری با لباس و ماسک مشکی اومد و اون پسره رو لت و پار کرد و اومد سمتم و کمکم کرد تا بلند شم
تا بلند شدم همه چی برام سیاه شد
*Jung kook.pov*
کمکش کردم بلند شه ولی یهو از هوش رفت دستمو گزاشتم پشت سرش یه مایعی روی دستام حس کردم دستم و که نگاه کردم با دیدن خون وحشت کردم سریع بلندش کردم و گزاشتمش تو ماشین روی صندلی شاگرد و راه افتادم سمت بیمارستان رسیدم اونجا سریع بغلش کردم و بردمش داخل و سپردمش دست دکتر پرستارا بعد از نیم ساعت دکتر اومد و رفتم ازش حال اون دختر رو بپرسم مجبور شدم خودمو جای برادرش جا بزنم
جونگ کوک:آقای دکتر حال آبجیم چطوره؟
دکتر:حالشون خوبه فقط یکم سرشون پوستش پاره شده بخیه زدیم و الان خوابن میتونین ببرینشون خونه فقط مراقبشون باشین
جونگ کوک: تشکر کردم و رفتم تو اتاقش خیلی کیوت خوابیده بود رفتم بلندش کردم و بردمش تو ماشین وقتی رسیدیم خونه بیدار شده بود تا منو دید ذوق زده شد ازش پرسیدم چیشده؟
هلیا: واییییییییییی خدای من جونگ کوک 😍😍
جونگ کوک: خب منم چیشده؟
هلیا: واییییییییییی من آرزو داشتم تورو ببینم
جونگ کوک:خب حالا که منو دیدی بلند شو بریم تو خونه
هلیا:باشه بریم
رفتیم تو خونه و من با دیدن سانا دوباره عصبی شدم
رفتم جلو و منو اون شروع کردیم به دعوا اونم به زبون خودمون یعنی فارسی
اونا هیچی نمیفهمیدن و فقط نگاه میکردن تا اینکه تهیونگ منو عقب کشید جلو دهنمو گرفت و به جونگ کوک گفت که هلیا رو ببره به اتاقش و استراحت کنه منم برد تو اتاقم و آرومم کرد
۹۰.۱k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.