" فنتانیل داری بدی بهم؟! "
" فنتانیل داری بدی بهم؟! "
داشتم آمپول می شکوندم که بکشمش توی سرنگ. سرمو که بلند کردم جواب همکارمو بدم، پشت سرش آدمیو دیدم که نباید می دیدم. نمی شد نگاه ازش بردارم، نمیشد نگاهش نکنم...
" دستت...! "
بریده بودم دستمو با شیشه ی شکسته ی آمپول، با دست دیگه م محکم زخممو گرفتم
" یه لحظه حواست باشه به اتاق، برمیگردم الان! "
صداشو میشنیدم از پشت سرم
" خوبی؟! "
نبودم!
از اتاق عمل اومدم بیرون و با همون لباسا یه نفس دوئیدم تا محوطه. هوا میخواستم. چنگ زدم به گلوم، نباید گریه می کردم، لااقل نه الان و نه اینجا.
" حالت خوبه؟! "
صداش انگار رمقو از دست و پام کشید بیرون، من این صدای مردونه ی بم و خوب میشناختم. اونقدری خوب که بدونم همونقدری که شبیه رویاست، میتونه شکل یه کابوس هم باشه...
برنگشتم
" به شما هیچ ربطی نداره! "
متعجب بود صداش
" حواست هست چی داری میگی؟!
حواست هست من کیم؟! "
دستش که بازومو گرفت تنم به لرزه افتادم، با همه ی زورم بازومو از دستش کشیدم بیرون و روبه روش ایستادم
" آره!
خیلیم خوب حواسم هست! خیلی وقته حواسم جَمعه. شما اگه اشتباه نکنم همون کسی هستی که منِ خوش باورو جا گذاشت توی دنیای رویا و خیالی که براش ساخته بود و رفت دنبالِ یه توهم دیگه! "
یه قدم اومد جلو، یه قدم رفتم عقب
" حق با توئه! فقط یه توهم بود. حق با توئه! اشتباه کردم.
ولی ببین منو؟! پشیمونم، برگشتم، میخوام که ببخشیم، کافی نیست؟! "
خندیدم، عصبی...
" نه! کافی نیست!
برگشتی اما دیر، پشیمونی اما دیر، تقاضای بخشش می کنی اما دیر...
دیگه دیره، خیلی دیر! "
یه قدم اومد جلوتر، دو قدم رفتم عقب تر
" گوشام اون قدرام دراز نیست. تو هنوزم منو فراموش نکردی، نمی تونی که فراموش کنی! تا منو دیدی...
دستت داره خون میاد، بذار ببین...! "
دست خونیمو گذاشتم توی جیبم. مهم نبود دست خشکیده ش توو هوا، مهم نبود حسرت نگاهش، هیچی دیگه مهم نبود...
" معلومه که فراموش نکردم، معلومه که فراموش نمی کنم، آدم بزرگترین اشتباه زندگیشو فراموش که نمی کنه! "
دستاشو دراز کرد سمتم. اشتباه نمی کردم، خیس بود نگاهش.
" اینجا اومدنم همه ش بخاطر توئه، بخاطر روزای خوبی که باهم داشتیم، بخاطر عشقمون...
بذار جبران کنم! "
یه صدای پر از عشوه داشت اسمشو پیج می کرد. سعی کردم نلرزه صدام.
" خودتو گول نزن.
تو اگه اینجایی بخاطر خودته، بخاطر خودخواهیت.
دوراتو زدی دیدی هیشکی مثل من خرت نمیشه و برگشتی؟!
خوش برگشتی ولی دیره دیگه، به خواست خودت رفتی اما اومدنت دیگه دست خودت نیست...
توی دنیای این روزای من هیشکی منتظر تو نیست! "
از زور ناباوری خشکش زده بود. اونجا موندن دیگه دلیلی نداشت. برای آخرین بار نگاهش کردم. هنوزم جذاب بود، حتی با همون چشمای قرمز و صورت خیس و سر و وضع آشفته.
یه قطره اشکیو که بی اجازه چکیده بود رو صورتم با سر انگشت پاک کردم و خندیدم
" دارن صدات می کنن. برگرد سر زندگیت و از اون در که رد شدی، فراموش کن منیم بوده یه روز و از نو شروع کن. اما این بار بیشتر حواستو جمع کن، آدما همون جایی که گذاشتیشون و رفتی، نمیشینن چشم انتظار برگشتنت! "
بی سر و صدا عقب گرد کردم و برگشتم توی بیمارستان.
دیر شده بود، خیلی...
#طاهره_اباذری_هریس
https://t.me/joinchat/AAAAAEH0WVjxvtwf0TH6cQ
داشتم آمپول می شکوندم که بکشمش توی سرنگ. سرمو که بلند کردم جواب همکارمو بدم، پشت سرش آدمیو دیدم که نباید می دیدم. نمی شد نگاه ازش بردارم، نمیشد نگاهش نکنم...
" دستت...! "
بریده بودم دستمو با شیشه ی شکسته ی آمپول، با دست دیگه م محکم زخممو گرفتم
" یه لحظه حواست باشه به اتاق، برمیگردم الان! "
صداشو میشنیدم از پشت سرم
" خوبی؟! "
نبودم!
از اتاق عمل اومدم بیرون و با همون لباسا یه نفس دوئیدم تا محوطه. هوا میخواستم. چنگ زدم به گلوم، نباید گریه می کردم، لااقل نه الان و نه اینجا.
" حالت خوبه؟! "
صداش انگار رمقو از دست و پام کشید بیرون، من این صدای مردونه ی بم و خوب میشناختم. اونقدری خوب که بدونم همونقدری که شبیه رویاست، میتونه شکل یه کابوس هم باشه...
برنگشتم
" به شما هیچ ربطی نداره! "
متعجب بود صداش
" حواست هست چی داری میگی؟!
حواست هست من کیم؟! "
دستش که بازومو گرفت تنم به لرزه افتادم، با همه ی زورم بازومو از دستش کشیدم بیرون و روبه روش ایستادم
" آره!
خیلیم خوب حواسم هست! خیلی وقته حواسم جَمعه. شما اگه اشتباه نکنم همون کسی هستی که منِ خوش باورو جا گذاشت توی دنیای رویا و خیالی که براش ساخته بود و رفت دنبالِ یه توهم دیگه! "
یه قدم اومد جلو، یه قدم رفتم عقب
" حق با توئه! فقط یه توهم بود. حق با توئه! اشتباه کردم.
ولی ببین منو؟! پشیمونم، برگشتم، میخوام که ببخشیم، کافی نیست؟! "
خندیدم، عصبی...
" نه! کافی نیست!
برگشتی اما دیر، پشیمونی اما دیر، تقاضای بخشش می کنی اما دیر...
دیگه دیره، خیلی دیر! "
یه قدم اومد جلوتر، دو قدم رفتم عقب تر
" گوشام اون قدرام دراز نیست. تو هنوزم منو فراموش نکردی، نمی تونی که فراموش کنی! تا منو دیدی...
دستت داره خون میاد، بذار ببین...! "
دست خونیمو گذاشتم توی جیبم. مهم نبود دست خشکیده ش توو هوا، مهم نبود حسرت نگاهش، هیچی دیگه مهم نبود...
" معلومه که فراموش نکردم، معلومه که فراموش نمی کنم، آدم بزرگترین اشتباه زندگیشو فراموش که نمی کنه! "
دستاشو دراز کرد سمتم. اشتباه نمی کردم، خیس بود نگاهش.
" اینجا اومدنم همه ش بخاطر توئه، بخاطر روزای خوبی که باهم داشتیم، بخاطر عشقمون...
بذار جبران کنم! "
یه صدای پر از عشوه داشت اسمشو پیج می کرد. سعی کردم نلرزه صدام.
" خودتو گول نزن.
تو اگه اینجایی بخاطر خودته، بخاطر خودخواهیت.
دوراتو زدی دیدی هیشکی مثل من خرت نمیشه و برگشتی؟!
خوش برگشتی ولی دیره دیگه، به خواست خودت رفتی اما اومدنت دیگه دست خودت نیست...
توی دنیای این روزای من هیشکی منتظر تو نیست! "
از زور ناباوری خشکش زده بود. اونجا موندن دیگه دلیلی نداشت. برای آخرین بار نگاهش کردم. هنوزم جذاب بود، حتی با همون چشمای قرمز و صورت خیس و سر و وضع آشفته.
یه قطره اشکیو که بی اجازه چکیده بود رو صورتم با سر انگشت پاک کردم و خندیدم
" دارن صدات می کنن. برگرد سر زندگیت و از اون در که رد شدی، فراموش کن منیم بوده یه روز و از نو شروع کن. اما این بار بیشتر حواستو جمع کن، آدما همون جایی که گذاشتیشون و رفتی، نمیشینن چشم انتظار برگشتنت! "
بی سر و صدا عقب گرد کردم و برگشتم توی بیمارستان.
دیر شده بود، خیلی...
#طاهره_اباذری_هریس
https://t.me/joinchat/AAAAAEH0WVjxvtwf0TH6cQ
۸.۳k
۱۳ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.