میدانم

میدانم
حالا سالهاست
که دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا بعد از آن همه سال،
آن همه دوری
آن همه صبوری !
من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه ی نعنای نورسیده می آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی
و من نمیدانستم !
دردت به جانِ بیقرارِ پُر گریه ام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار
وقتِ ما اندک ،
آسمان هم که بارانیست ...! به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست !
سربه سرم میگذاری ... ها؟
میدانم که میمانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می آید ....



#سید_علی_صالحی
دیدگاه ها (۶)

عمری ست خیال تو برم داشته استچون مرکز ثقل کل رویاهاییدر خلقت...

روزها پُر و خالی می شوندمثل فنجان های چایدر کافه های بعد از ...

.امیدی بر جماعت نیست! می خواهم رها باشماگر بی انتها هم نیستم...

سلام.صبح همگی بخیر روزتون خوب و آروم: -))

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط