p

p5 :
+ امم میخواستم بگم ...خب... نمیدونم چطوری بگ....
_ بگوووو دیگهههههه ( داد )
+ با دادی ک زد تنم لرزید و بغض کردم...
+‌من نمیخوام از این...خونه برم..
_ چهههه؟؟؟( نسبتا بلند )
+‌ من خیلی خوشحالم که توی خونه جدید اومدم...
میشه به جای ما تو بری
_ احححمق من چن ساله اینجا زندگی میکنم...
+ لطفا بزا منم اینجا باشم از این خونه خیلی خوشم میاد...
_ هوووف نه نه نه نه نه
+اصلا نظر تو مهم نیسسس
_ چی گفتی ؟( عصبانیت )
+ منن؟؟ هیچی...من حرف.اخخخ
+ داشتم حرف میزدم که موهامو گرفت و پرت کرد روی زمین...
_ نری تک تک خانوادتو میکشم خیلی هم مصمم...
+ مشکلتتتتت با من چیهههه ههاا ( داد )
_ منن از ادمیزاااد بدم میاد...
+ به درک که بدت میاد اصلا مهم نیس تو یه شیطان زشت و پست بد قیافه ای....
+ این حرفو که زدم تهیونگ رفت عقب و تلاش گرد یه چیزی از روی صورتش بر داره... یهو اون ماست زشت و داد کنار و یه صورتی که مثل فرشته بود نمایان شد..
_ زشت و بد قیافه کیه ؟؟؟ هااا؟؟؟( داد )
+ اصلا نمیتونستم حرف بزنم این خیلی زیبا بود خیلی صورت قشنگی داشت..
_ ا/ت دو روز بهت مهلت میدم از این خونه بری وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی...
+ اهوم...
_خوبه
+ بعد چن دققه یهو غیب شد خیلی صورت زیبا و خوبی داشت ولی از یه طرف خیلی ناراحت بودم چون قراربود از این خونه برم... تصمیم گرفتم بخوابم فردا با پدر و مادرم صحبت کنم
* فردا صبح ساعت ۹
+ با نور آفتاب از خواب بیدار شدم و پایین تخت یه نوشته با خطای خونی بود ...
نوشته : یک روز دیگه بیشتر فرصت نداری کوچولو...
+ هعیی.. رفتم دست شویی و کارای لازم کردم و رفتم پایین پیش مامان بابام تا صبونه بخوریم...
+ سلام مامان سلام بابا سلام داوش
همه : سلام عزیزم
+ داشتیم صبحونه می‌خوردیم که شروع کردم حرف زدن ...
+ بابا..
پ ا/ت : جانم دخترم..
+ میشه یه چیزی بگم ولی از دستم عصبی نشی..
پ ا/ت : اول بگو
+ خب... من ...من از این خونه خوشم نمیاد خیلی زشته...اممم
میشه بریم یه جای دیگه زندگی کنیم؟؟؟
پ ا/ت: چیزی اینجا هست که تورو ناراحت میکنه؟
+ آره میشه از اینجا بریم
پ ا/ت : اون چیه .؟
+ بابا سوال پیچم نکن میشه بریم...
پ ا/ت : با املاکی صحبت میکنم اگه شد باش
+ تا فردا میتونی اوکی کنی ؟؟
پ ا/ت اگه شد باشه..
+ مرسی بابایی دستتون درد نکنه من میرم توی اتاقم
...
بازم شرط نمیزارم ولی لایکا بالای ۳۰ باشه (:🍷🚶‍♀️🗿
دیدگاه ها (۵۹)

گایز به خدااا پارممممم کردین :/حجی من به خدا میزارم صبووووری...

p6ویو ا/ت :+ رفتم داخل اتاق و روی تختم دراز کشیدم یهو یه سنگ...

p4 :ویو ا/ت : + کم کم داشت بغضم می‌گرفت که این دیگه کیه چیه ...

یعنی واقعا این چن روز خیلی فشار اومد تا شد ۵۴عب نداره همینم ...

پارت ۴۱ فیک ازدواج مافیایی

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

پارت ۴۲ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط