<< سربندی که فرمانده عراقی را حاجت روا کرد! >>
<< سربندی که فرمانده عراقی را حاجت روا کرد! >>
دستور داده بود توی ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، کسی آب نخورد. به هیچ کس اجازه نمی داد با ایرانی ها هم کلام شود. کسی را که با ما حرف زده بود، موقع خوردن غذا، با سلاح و تجهیزات به دورترین نقطه می فرستاد و از نهار خبری نبود. همیشه انتظار داشت، اما جواب سلام ما را هم نمی داد! ... گذشت... به التماس افتاده بود و سربند «یا فاطمه الزهرا» را امانت می خواست. می گفت: «زنم مریضه، می خوام تبرکش کنم، میارمش.» گرفت، بوسید و به چشمانش مالید و رفت. بعد از چند روز برگرداند. باز بوسید و به سینه و سرش کشید و تحویل داد. ... حاجتش را گرفته بود... سفره غذای عراقی ها با ما یکی شده بود. همه با هم دعای سفره می خواندیم و بعد از غذا دعا می کردیم. دعای این افسر عراقی هم شده بود.: «اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک»
راوی آزاده ی سرافراز : محمد احمدیان
دستور داده بود توی ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، کسی آب نخورد. به هیچ کس اجازه نمی داد با ایرانی ها هم کلام شود. کسی را که با ما حرف زده بود، موقع خوردن غذا، با سلاح و تجهیزات به دورترین نقطه می فرستاد و از نهار خبری نبود. همیشه انتظار داشت، اما جواب سلام ما را هم نمی داد! ... گذشت... به التماس افتاده بود و سربند «یا فاطمه الزهرا» را امانت می خواست. می گفت: «زنم مریضه، می خوام تبرکش کنم، میارمش.» گرفت، بوسید و به چشمانش مالید و رفت. بعد از چند روز برگرداند. باز بوسید و به سینه و سرش کشید و تحویل داد. ... حاجتش را گرفته بود... سفره غذای عراقی ها با ما یکی شده بود. همه با هم دعای سفره می خواندیم و بعد از غذا دعا می کردیم. دعای این افسر عراقی هم شده بود.: «اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک»
راوی آزاده ی سرافراز : محمد احمدیان
۱۵۵
۱۷ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.