سهیلا زارع

بانو "سهیلا زارع" شاعر، نویسنده‌ و خبرنگار لرستانی‌، زاده‌ی پلدختر است.



▪نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
[من این نبودم، این شدم...]
منی که از تو بودم و ز بوی آب و کاه‌گِل
منی که خنده‌ام گلاب و عطرِ دامنم ز هِل
منی که شوقِ عشق تو، هوای هر ترانه‌ام
نفس نفس به مشک و عود پروراندمش به دل
مرا گرفتی و زدی به عمقِ باتلاقِ خون
لگد زدی به خانه‌ام، مریض شد نفس به سِل
میان سرخ‌چشم‌هایِ گرگ‌هایی از جنون
و ترسِ جای خالی‌ات؛ دوراهیِ فرار و ظِلّ
قرارمان نبود من، بسوزم و تو بنگری
دلم درون گُود و تو، کنارِ گُود، مست و وِل
دلم ز غم بمیرد و من از عزاش مویه‌خوان
تو پای کوبی و کِشی زِ بیتِ شادمانه کِل
من این نبودم، این شدم به لطفِ هر چه سنگ و تلخ
سپیده‌ بودم و چنین شدم سیاه‌چالِ دل!.


(۲)
باید تو را برای طلوعت دعا کنم
اینجا فقط ترانه‌ی شب را شنیده‌ام
باید تو را به جنگل و دریا نشان دهم
از التهابِ خوابِ پریشان، پریده‌ام.


(۳)
دلم بارانی می‌خواهد پیاپی از تو
بر هوای داغ ندانستنِ من از خویش!

گنج قدرت
همیشه در دستانی‌ست که درست سربزنگاه راه می‌افتد و زبان تیز مرا لال می‌کند

و من از یادِ رنج‌هایم می‌روم
و تو مرا می‌بینی که از شوق سر از پا نمی‌دانم

تو هرگز مرا بی‌تو نمی‌توانی که بدانی
چون نیستی که ببینی
که بدانی...

نسیمِ آمده‌ات، طوفان می‌شود...
گلایه‌ شسته‌ای به خیالِ موج خویش
و باز
آوار بی‌امان رنج
و من و اعماقی که تهی از توست
و تو و اعماقی که نمی‌نمایانی...
نه تحمّل اشکم را می‌توانی و نه لبخند بر لبم می‌نشانی!

آه
گیلاس گونه‌های فروافتاده‌مان
را نخواستی که بچینیم
با دستانِ تشنه‌ی لبانی که در تردیدِ «دوستت دارم»
پافشاری می‌کرد...

کاش می‌گذاشتی
به احترام باغبان‌هایمان از هم می‌گذشتیم
نه که زنجیر شویم از شومی تحقیر
از رفتن
نه که فریاد بزنیم
نخواستنی را که از جنون خواستنی ابدی برخاسته‌است...


(۴)
ارواح ما
در امتدادی بی‌آغاز
مدام در هم گره می‌خورَد...

آغوشِ گشوده‌یِ قلب‌ها را
دست‌هایی پس می‌زند
که اشک‌های دلتنگی را می‌زدایند

ارواح ما
در کانون عشق و درد
به هم می‌رسند
و تصویرهایی گوناگون
از یکتایی ما
روحِ شعر می‌شود...


(۵)
خاکم و سهمی دارم از باران
از بهار
از جوانه‌ زدن و قد کشیدن
از سایه‌ انداختن و به ثمر ایستادن...

امّا
زوزه‌ی تیز خزان
دستان تبرزنِ برگ برگِ ستونم شده است
و سپیدار بلندم
روسیاهی سرافکنده‌ در پای
خورشیدهای آویخته‌اش

قلبی هستم پی‌درپی
که مرا رسمِ تپیدن است
و دواندنِ جان،
به دست‌ها و چشم‌ها
که از شادی‌شان
رمقِ شکفتن لبی شوم از لبخند

امّا یخ‌کرده‌ای سوگوارم
سوگوار از سرمایی سنگین
که تگرگی شده تا سقفِ خانه‌ها
از اشک‌های قندیل بسته در سوگِ
ابرهای دربند...


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
دیدگاه ها (۰)

الینا نریمان

خانمیرزا اولادقباد

سهیلا زارع

محمد مسعود کیایی

#شهیدانهگر عقل پشت حرف دل "اما" نمی‌ گذاشتتردید پا به خلوت د...

عاشقانه های شبنم

دلم گرفته از صدای پای رفتنتصدای رفتنی که می سپارد روح مرا به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط