اینجا مردم من فقط برای یک نان ساده

اینجا مردم من فقط برای یک نان ساده
تمام عمرشان هدر می رود.
مردم کشور من دیگر بلد نیستند
آرزو کنند و رویا بسازند.
اینجا تنگدستی، قاتل آرزوهاست.
اینجا آفت در جیب های ما زندگی می کند.
اینجا سالهاست در دل مردم
یک غروب سرد حکمرانی می کند.
اینجا مادری برای زنده ماندن،
کودکش را می فروشد
و غمِ نان، ما را در همان پله ی اول
زنجیر کرده است.
ما از بهشت چیزی نمی دانیم،
اما تا دلت بخواهد جهنم را تجربه کرده ایم.
دیدگاه ها (۰)

تمام می‌شود و آفتاب می‌تابدغمی نبوده به عالم که ماندنی باشد ...

مرا دعوت کن پشت پنجره بارانی همانجا کهبخار غم نشسته ستتا یاد...

الهی قسمتت باشد، همان‌چیزی که می‌خواهی!الهی آنچه می‌خواهی؛ ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط