پسرک باصدایی لرزان گفت بابا پس فردا از طرف مدرسه میبرن

پسرک باصدایی لرزان گفت : بابا پس فردا از طرف مدرسه میبرن اردو ده هزار تومن
پول بهم میدی؟؟
بابا سرشو بلند نکرد باصدای آرام گفت :
فردا کمی بیشتر مسافر میبرم
پسر با وعده شیرین پدر خوابید
صبح رفت کنار پنجره باران ریز و تندی میبارید
قطره های باران برای رسیدن به زمین انگار مسابقه داشتن
بند دل پسرک پاره شد ...
باخود گفت : تو این بارون که کسی سوار موتور بابا نمیشه
حالا قطرات اشک پسرک با قطرات بارون هماهنگ شده بود
دیدگاه ها (۷)

ﺍﻟﻮ ﺳﻼﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﻣﺰﺍﺣﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ...ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻟﻢ...

️ شوالیه‌ای به دوستش گفت‌: بیا به کوهستانی برویم که خداوند د...

آدمهای منفی ب پیچ و خم جاده می اندیشدو آدمهای مثبت ب زیباییه...

♡فــــــــــقط ♡آن چیزی را در ذهنتان راه دهیدکه دوست دارید ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط