شوالیهای به دوستش گفت
️ شوالیهای به دوستش گفت:
بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آن جا سکنا دارد.
میخواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد است از ما چیزی بخواهد،
در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمیکند.
️ دیگری گفت خوب من هم میآیم تا ایمانم را نشان بدهم.
️ همان شب به قله کوه رسیدند و از درون تاریکی آوایی را شنیدند:
سنگهای روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.
️ شوالیه اول گفت: «دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، میخواهد بار سنگینتری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمیکنم!
شوالیه دوم به دستور آوا عمل کرد.
️ وقتی پای کوه رسیدند، سپیده دم بود و نخستین پرتوها آفتاب بر سنگهای شوالیه پارسا تابید؛
️ الماس ناب بودند .
تصمیمهای خداوند اسرار آمیز، اما همواره به سود ماست
بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آن جا سکنا دارد.
میخواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد است از ما چیزی بخواهد،
در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمیکند.
️ دیگری گفت خوب من هم میآیم تا ایمانم را نشان بدهم.
️ همان شب به قله کوه رسیدند و از درون تاریکی آوایی را شنیدند:
سنگهای روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.
️ شوالیه اول گفت: «دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، میخواهد بار سنگینتری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمیکنم!
شوالیه دوم به دستور آوا عمل کرد.
️ وقتی پای کوه رسیدند، سپیده دم بود و نخستین پرتوها آفتاب بر سنگهای شوالیه پارسا تابید؛
️ الماس ناب بودند .
تصمیمهای خداوند اسرار آمیز، اما همواره به سود ماست
- ۱.۷k
- ۲۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط