پارت ۷ عشق در نفرت
خدمتکار منو تا اتاق راهنمایی کرد وقتی دارد اتاق شدم دهنم باز مونده خیلی اتاق بزرگو خوشگلی بود
خدمتکار: خانم اینجا اتاق شماست
من:ممنون
خدمتکار:عمری ندارین خانم ؟
من :نه میتونی بری
بعد رفتن خدمتکار رفتم حموم یه دوش ۵ دقیقه ایی گرفتم اومدبیرون رفتم از کمد یه لباس انتخاب کردمو پوشیدمش (عکسشو میزارم)
نشستم رو تختو به فکر رفته بودم که یهو کوک اومد داخل
کوک :اووو خانمی چه جذاب شدی
من:کاری داشتی
کوک :اره اومدم بگم که من تا فردا نمی تونم صبر کنم از الان برات لباس عروس سفارش دادم با سلیقه ی خودم......بیارنیش داخل
لباس عرسو اوردن تو اتاق تو کاور مخصوص بود از کاور درش اوردن خیلی خوشگل بود (عکس لباس عروسو میزارم)
پوف پوفی بود
کوک :پاشو بپوشش... من رفتم بیرون
لباس عرسو برداشتمو پوشیدمش اما یه مشکلی بود زیپ پشت لباسو نمی تونستم ببندم
من:ایششش خدمتکار اهه
هرچقدر صدا کردم کسی جوابمو نداد بعد چند ثانیه دوتا دست پشتم احساس کردم... اوه نه اون کوک بود
از دید کوک
جلو در منتظر بودم که یهو خدمتکارو صدا زد خدمتکار داشت جواب میداد که دستمو به نشونه ی جواب نده بالا بردم از لای در نگاهی انداختم دیدم نمی تونه زیپ لباس و ببنده
دلم میگفت برو زیپشو ببند ولی عقلم میگفت نباید این کارو بکنی تو اونو بخاطر انتقام اوردی تو خونت اما اما میخواستم میخواستم برم داخل پس به حرف دلم گوش دادم و وارد اتاق شدم....وای چه پوست سفیدو بی نقصی داشت اه کوک به خودت بیا اینا چیه داری میگی افکاری تو سرم بود و رها کردمو دستم و دراز کردم تا زیپشو ببندم
من:اووو خانمی چه بدنی داری
ا/ت :ولم کن دست بهم نزن
من:ولی دیر گفتی دست زدم ووووووچقدر بهت میاد خانمی
ا/ت :بس کن... روز ع...عروسی کیه ؟
من :فردا
ا/ت:چیییی
من:ازدواج ما رسمی نیست اووو خانمی نکنه میخوای رسمی باشه هان
ا/ت:چ..چی نخیرم....... بعد خوب شدن حال پدرم بلا فاصله ازت طلاق میگیرم اینو بفهمم
من: 😏باشه باشه خانمی
نظرتونو کامنت کنین اگه فیکم خوب نیست بگین تا ادامه ندم
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
خدمتکار: خانم اینجا اتاق شماست
من:ممنون
خدمتکار:عمری ندارین خانم ؟
من :نه میتونی بری
بعد رفتن خدمتکار رفتم حموم یه دوش ۵ دقیقه ایی گرفتم اومدبیرون رفتم از کمد یه لباس انتخاب کردمو پوشیدمش (عکسشو میزارم)
نشستم رو تختو به فکر رفته بودم که یهو کوک اومد داخل
کوک :اووو خانمی چه جذاب شدی
من:کاری داشتی
کوک :اره اومدم بگم که من تا فردا نمی تونم صبر کنم از الان برات لباس عروس سفارش دادم با سلیقه ی خودم......بیارنیش داخل
لباس عرسو اوردن تو اتاق تو کاور مخصوص بود از کاور درش اوردن خیلی خوشگل بود (عکس لباس عروسو میزارم)
پوف پوفی بود
کوک :پاشو بپوشش... من رفتم بیرون
لباس عرسو برداشتمو پوشیدمش اما یه مشکلی بود زیپ پشت لباسو نمی تونستم ببندم
من:ایششش خدمتکار اهه
هرچقدر صدا کردم کسی جوابمو نداد بعد چند ثانیه دوتا دست پشتم احساس کردم... اوه نه اون کوک بود
از دید کوک
جلو در منتظر بودم که یهو خدمتکارو صدا زد خدمتکار داشت جواب میداد که دستمو به نشونه ی جواب نده بالا بردم از لای در نگاهی انداختم دیدم نمی تونه زیپ لباس و ببنده
دلم میگفت برو زیپشو ببند ولی عقلم میگفت نباید این کارو بکنی تو اونو بخاطر انتقام اوردی تو خونت اما اما میخواستم میخواستم برم داخل پس به حرف دلم گوش دادم و وارد اتاق شدم....وای چه پوست سفیدو بی نقصی داشت اه کوک به خودت بیا اینا چیه داری میگی افکاری تو سرم بود و رها کردمو دستم و دراز کردم تا زیپشو ببندم
من:اووو خانمی چه بدنی داری
ا/ت :ولم کن دست بهم نزن
من:ولی دیر گفتی دست زدم ووووووچقدر بهت میاد خانمی
ا/ت :بس کن... روز ع...عروسی کیه ؟
من :فردا
ا/ت:چیییی
من:ازدواج ما رسمی نیست اووو خانمی نکنه میخوای رسمی باشه هان
ا/ت:چ..چی نخیرم....... بعد خوب شدن حال پدرم بلا فاصله ازت طلاق میگیرم اینو بفهمم
من: 😏باشه باشه خانمی
نظرتونو کامنت کنین اگه فیکم خوب نیست بگین تا ادامه ندم
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۳۴.۲k
۳۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.