کاش میشد که از این پنجره بارید تو را

کاش می‌شد که از این پنجره بارید تو را
از صدای نفس فاصله، فهمید تو را

مثل عطر خنک کوچه‌ی نارِنجِستان
در هم‌آغوشی گل، یکسره بویید تو را

در فراسوی شب خاطره‌هایی شیرین
باز با تیشه‌ی فرهاد، تراشید تو را

گاه در برکه‌ی تنهایی خود سنگ انداخت
با صدای تپش ثانیه، نالید تو را

یک قدم مانده به دلواپسی اشک غروب
پشت بی‌تاب‌ترین خاطره، پاشید تو را

و به کوتاهی بوییدن عطر یک سیب
خام حوا شد و چون وسوسه‌ای چید تو را

ته این راه سراسیمه، کمی آه کشید
در سکوتی به بلندای افق، دید تو را

#ستایش_قلب_سربی
دیدگاه ها (۰)

ساده‌دلانه گمان می‌کردم تو را در پشت سر رها خواهم کرد!در چمد...

منتظر می مانم تا عصایت شومسویِ چشمانت، یادآورِ قرص هایتهم با...

بانو تنهایی را بلد باش....نت های زندگیت را به وقت تنهایی تنظ...

دلم بارانِ سردِ پاییزے هوس داردڪه نم نم مے رسد از راه و عاشق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط