سلام
سلام
من یه آدمم مثل همهی شما
فقط از دست رفتم،
یه آدمی که مدتیه نیست،
دنیا، بعضی وقتا بد تا میکنه باهات،
خیـــلـی بــــد،
خیلی حالم بده،
باید حرفامو بنویسم،که یادم نره...
مینویسم،تابرسه به دستش...
یهروز،یهجا
تنها که شد،
بفهمه هنوز انتظار میکشم،تابرگرده
اونوقت تو چشماش زل بزنم بگم فِلانی
من هنوز همونم،همونقدر عاشق...
راستی!امروز داشتم با یکی درد و دل میکردم،
گفت:من پستچیام،تو نامه هاتو بنویس،من میرسونم به دستش...
خیالت راحت:)
پس مینویسم برات،برای تویی که عزیزم صدات میکردم،
(سلام)
یه مدتی هست ازت خبر ندارم؛
شروع کردم به نوشتن نامه برات...
چند روزیه مامان،بابام همش میرن یه گوشه با هم حرف میزنن،تو کوچم آدما یه جور دیگه نگام میکنن...
بابا،امروز گفت:
بیابریم پیش یکی از دوستام¿
دوستش،از این روپوش سفیدا که دکترا تنشون میکنن تنش کرده بود،
ساکت نشسته بود روبه رومو همهی حرف هامو گوش میکرد،
منم هرچی تو دلم بود بهش گفتم،
دوست بابام،از این گوشی ها که میزارن رو قلب نداشت
فشار سنج هم نداشت...
از اون چوب بستنی هام نداشت،
یه روپوش سفید داشت،با دوتا گوش که داده بود به حرفای من،
یه خودکار آبی هم داشت،که حرفامو دونه،دونه مینوشت
غلط نکنم حرفامو دوست داشت،
بعد بهم گفت:میشه تشریف ببرید بیرون،
منم رفتم بیرون؛بابام رفت تو اتاق
تازه فهمیدم تو بیمارستانم!
دوست بابامم واقعا دکتره،
الان چندتا قرص بهم داده رنگی و کوچیک،
میخورمشون خوابم میگیره
میرم توی عالمه دیگه،
حالم بد میشه):
همین الان،بابام داره در گوش مامانم یه چیزی میگه؛
نگاه کردن به ساعت
دوباره رفتن سراغ جعبه قرصا...
نمیخوام ببینه که نامه برات مینویسم،
بابام میگه! باید قرصاتو بخوری،قرصا تو دستمه ولی نمیدونم چمه،بهمم نمیگه...
بابام میگه: بخور بابا جان تا راحت بتونی بخوابی،
راست میگه¡
خیلی وقته راحت نخوابیدم؛
عزیزم،نمیدونم وقتی این قرصارو بخورم
هنوز میتونم برات بنویسم یا نه،
بهسلامتیت چندتا قرص رنگی انداختم بالا،
نمیدونم ساعت چنده"
ولی وقت بخیر:)
دوباره برات نامه میسنویسم،
شماره میزارم براشون...
"نامهی اول"
"برای تو"
...:)
"داره خوابم میگیره"
|×_•|
من یه آدمم مثل همهی شما
فقط از دست رفتم،
یه آدمی که مدتیه نیست،
دنیا، بعضی وقتا بد تا میکنه باهات،
خیـــلـی بــــد،
خیلی حالم بده،
باید حرفامو بنویسم،که یادم نره...
مینویسم،تابرسه به دستش...
یهروز،یهجا
تنها که شد،
بفهمه هنوز انتظار میکشم،تابرگرده
اونوقت تو چشماش زل بزنم بگم فِلانی
من هنوز همونم،همونقدر عاشق...
راستی!امروز داشتم با یکی درد و دل میکردم،
گفت:من پستچیام،تو نامه هاتو بنویس،من میرسونم به دستش...
خیالت راحت:)
پس مینویسم برات،برای تویی که عزیزم صدات میکردم،
(سلام)
یه مدتی هست ازت خبر ندارم؛
شروع کردم به نوشتن نامه برات...
چند روزیه مامان،بابام همش میرن یه گوشه با هم حرف میزنن،تو کوچم آدما یه جور دیگه نگام میکنن...
بابا،امروز گفت:
بیابریم پیش یکی از دوستام¿
دوستش،از این روپوش سفیدا که دکترا تنشون میکنن تنش کرده بود،
ساکت نشسته بود روبه رومو همهی حرف هامو گوش میکرد،
منم هرچی تو دلم بود بهش گفتم،
دوست بابام،از این گوشی ها که میزارن رو قلب نداشت
فشار سنج هم نداشت...
از اون چوب بستنی هام نداشت،
یه روپوش سفید داشت،با دوتا گوش که داده بود به حرفای من،
یه خودکار آبی هم داشت،که حرفامو دونه،دونه مینوشت
غلط نکنم حرفامو دوست داشت،
بعد بهم گفت:میشه تشریف ببرید بیرون،
منم رفتم بیرون؛بابام رفت تو اتاق
تازه فهمیدم تو بیمارستانم!
دوست بابامم واقعا دکتره،
الان چندتا قرص بهم داده رنگی و کوچیک،
میخورمشون خوابم میگیره
میرم توی عالمه دیگه،
حالم بد میشه):
همین الان،بابام داره در گوش مامانم یه چیزی میگه؛
نگاه کردن به ساعت
دوباره رفتن سراغ جعبه قرصا...
نمیخوام ببینه که نامه برات مینویسم،
بابام میگه! باید قرصاتو بخوری،قرصا تو دستمه ولی نمیدونم چمه،بهمم نمیگه...
بابام میگه: بخور بابا جان تا راحت بتونی بخوابی،
راست میگه¡
خیلی وقته راحت نخوابیدم؛
عزیزم،نمیدونم وقتی این قرصارو بخورم
هنوز میتونم برات بنویسم یا نه،
بهسلامتیت چندتا قرص رنگی انداختم بالا،
نمیدونم ساعت چنده"
ولی وقت بخیر:)
دوباره برات نامه میسنویسم،
شماره میزارم براشون...
"نامهی اول"
"برای تو"
...:)
"داره خوابم میگیره"
|×_•|
۳۷.۳k
۳۰ شهریور ۱۴۰۰