فیک جیمین:عشق/پارت چهارم
جیمین داشت با مربی حرف میزد که یکدفعه دید ات داره گریه میکنه .
من داشتم گریه میکردم و پسرا هر هر بهم می خندیدن و مسخره ام می کردن، یکدفعه نفهمیدم چیشد که اون پسره که بهم فحش داده بود با زمین یکی شد برگشتم دیدم جیمین کنارم وایستاده تا حالا اونطوری عصبانی ندیده بودمش.
پسرا:چی کار داری میکنی
جیمین: همینو بلدین که جونتون فقط به یه دختر میرسه آشغال عوضی راس میگی بیا با هم جنس خودت بجنگ ترسو
پسرا:تو کی هستی ها که با من اینطوری حرف میزنی
جیمین:تو کی هستی که به عوض اینکه سرت به کار خودت باشه هی به ات گیر میدی ها چون فک میکنی اون ازت بهتر موتور سواری میکنه
پسره از جاش پا شد که جیمین رو بزنه.
جیمین:دوباره با مشت زد رو صورتش و دستشو پیچوند و با پاش زد تو شکمش .
منم که هنوز تو شوکم و دارم نگاشون میکنم😂
من:بسه دیگه جیمین ولشون کن
جیمین:اگه شما ها هم بازم میخواین بیاین جلو بزنمتون.
یکدفعه همشون فرار کردن
من:چقد خوب مبارزه کردی
جیمین:کمربند مشکی دارم ها الکی که نیس😌😂
من:واقعا
جیمین:آره
دستمو گرفت و گفت پیش من بمون اونا اونوقت جرئت ندارن بهت نزدیک شن
بعد تمرین رفتیم رستوران ناهار بخوریم دیگه خیلی باهم صمیمی شده بودیم .
جیمین:نظرت چیه امروز بیای خونه من
من:عام آره خیلی دلم میخواد خونتو ببینم عا راستی تو تنها زندگی میکنی
جیمین:آره تقریبا تو چی
من:عام آره منم تنهام
جیمین:باشه پس بیا بریم خونه من
من:با همین لباسا بیام
جیمین:عا باشه پشت در منتظر میمونم حاضر شی
من:باشه
من رفتم لباسامو عوض کردم یه آرایش کمرنگ کردم و کیفمو برداشتم و رفتم پایین رسیدیم خونه جیمین وارد خونه که شدیم دهنم وا موند خونش خیلی بزرگ بود عین قصرا میموند.
من:وای خونت خیلی بزرگه توی این خونه تو گم نمیشی
جیمین :نه چرا گم شم😂
من:من وسایلمو کجا بزارم
جیمین: اتاق من
من:باشه
بعد اینکه از اتاقش خارج شدم دیدم داره شام حاضر میکنه رفتم بهش کمک کنم .
من:چی میپزی
جیمین:کیمچی
من:کمک کنم
جیمین:نه تو مهمونی برو بشین
من:نگو بابا مهمون چیه من دوستتم ها خجالتم نده
جیمین:باشه پس بیا کمکم کن
هردومون با خنده غذا رو درست کردیم میز رو چیدیم و شروع به خوردن کردیم
من:عووم عالی شده
جیمین:نوش جونت
من:بعدش چیکار کنیم؟
جیمین:خودت چی دلت میخواد
من:فیلم چطوره
جیمین:عالیه فقط ژانر چی دوست داری
من:مثل همیشه ترسناک😂
جیمین:نترسی یه وقت
من:فیلم ترسناک برا ترسیدنشه دیگه
زدیم زیر خنده
فیلمو باز کردیم من چراغارو خاموش کردم و چیپس رو برداشتم و اومدم نشستم رو مبل ، جیمین فلش رو انداخت و تلوزیون رو روشن کرد و یه پتو آورد و کشید روی من و خودش به مبل تیه دادیم و شروع کردیم به خوردن .
خداییش خیلی ترسناک بود از ترس داشتیم میخندیدیم
لایک و کامنت
من داشتم گریه میکردم و پسرا هر هر بهم می خندیدن و مسخره ام می کردن، یکدفعه نفهمیدم چیشد که اون پسره که بهم فحش داده بود با زمین یکی شد برگشتم دیدم جیمین کنارم وایستاده تا حالا اونطوری عصبانی ندیده بودمش.
پسرا:چی کار داری میکنی
جیمین: همینو بلدین که جونتون فقط به یه دختر میرسه آشغال عوضی راس میگی بیا با هم جنس خودت بجنگ ترسو
پسرا:تو کی هستی ها که با من اینطوری حرف میزنی
جیمین:تو کی هستی که به عوض اینکه سرت به کار خودت باشه هی به ات گیر میدی ها چون فک میکنی اون ازت بهتر موتور سواری میکنه
پسره از جاش پا شد که جیمین رو بزنه.
جیمین:دوباره با مشت زد رو صورتش و دستشو پیچوند و با پاش زد تو شکمش .
منم که هنوز تو شوکم و دارم نگاشون میکنم😂
من:بسه دیگه جیمین ولشون کن
جیمین:اگه شما ها هم بازم میخواین بیاین جلو بزنمتون.
یکدفعه همشون فرار کردن
من:چقد خوب مبارزه کردی
جیمین:کمربند مشکی دارم ها الکی که نیس😌😂
من:واقعا
جیمین:آره
دستمو گرفت و گفت پیش من بمون اونا اونوقت جرئت ندارن بهت نزدیک شن
بعد تمرین رفتیم رستوران ناهار بخوریم دیگه خیلی باهم صمیمی شده بودیم .
جیمین:نظرت چیه امروز بیای خونه من
من:عام آره خیلی دلم میخواد خونتو ببینم عا راستی تو تنها زندگی میکنی
جیمین:آره تقریبا تو چی
من:عام آره منم تنهام
جیمین:باشه پس بیا بریم خونه من
من:با همین لباسا بیام
جیمین:عا باشه پشت در منتظر میمونم حاضر شی
من:باشه
من رفتم لباسامو عوض کردم یه آرایش کمرنگ کردم و کیفمو برداشتم و رفتم پایین رسیدیم خونه جیمین وارد خونه که شدیم دهنم وا موند خونش خیلی بزرگ بود عین قصرا میموند.
من:وای خونت خیلی بزرگه توی این خونه تو گم نمیشی
جیمین :نه چرا گم شم😂
من:من وسایلمو کجا بزارم
جیمین: اتاق من
من:باشه
بعد اینکه از اتاقش خارج شدم دیدم داره شام حاضر میکنه رفتم بهش کمک کنم .
من:چی میپزی
جیمین:کیمچی
من:کمک کنم
جیمین:نه تو مهمونی برو بشین
من:نگو بابا مهمون چیه من دوستتم ها خجالتم نده
جیمین:باشه پس بیا کمکم کن
هردومون با خنده غذا رو درست کردیم میز رو چیدیم و شروع به خوردن کردیم
من:عووم عالی شده
جیمین:نوش جونت
من:بعدش چیکار کنیم؟
جیمین:خودت چی دلت میخواد
من:فیلم چطوره
جیمین:عالیه فقط ژانر چی دوست داری
من:مثل همیشه ترسناک😂
جیمین:نترسی یه وقت
من:فیلم ترسناک برا ترسیدنشه دیگه
زدیم زیر خنده
فیلمو باز کردیم من چراغارو خاموش کردم و چیپس رو برداشتم و اومدم نشستم رو مبل ، جیمین فلش رو انداخت و تلوزیون رو روشن کرد و یه پتو آورد و کشید روی من و خودش به مبل تیه دادیم و شروع کردیم به خوردن .
خداییش خیلی ترسناک بود از ترس داشتیم میخندیدیم
لایک و کامنت
۱۰.۱k
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.