فیک جیمین:عشق/پارت پنجم
فیلمه خیلی ترسناک بود اونقدری که از ترس داشتیم میخندیدیم😐🤣
فیلمه تموم شد احساس کردم جیمین دستمو گرفته دستتو از زیر پتو در آوردم .
جیمین:نخواستم بترسی دستتو گرفتم
من:اوهوم ممنون 😁
جیمین:خب الان چیکار کنیم میری خونه؟
من:لامم الان؟
جیمین:منم نظرم اینه که نری اونوقت شب
من:ساعت چنده
جیمین:۱۱
من:اتاق اضافه داری
جیمین:آره راحت باش😂
من:عامم باشه میمونم
جیمین:خوابت میاد
من:نه 😂
جیمین:خودمی واقعا
من:پس الان چیکار کنیم
جیمین:بریم بیرون؟
من:آره
رفتیم حاضر شدیم و سوار ماشین شدیم، جیمین ماشینو روشن کرد.
جیمین:خب کجا بریم
من:هرجا دوس داری
جیمین:باشه بریم
اول یکم دور خیابونا چرخیدیم بعد حوصلمون سر رفت ماشینو پارک کردیم بعد پیاده رفتیم.
خیلی خوش میگذشت نور چراغ از دور بهمون میخورد نم نمک بارون که آروم میبارید و رقص درختان آسمون ابری و دل انگیز همشون عالی بودن.
دستمونو بهم داده بودیم و به اسمون نگاه میکردیم.
من:خوشحالم که باهات دوست شدم
جیمین:منم همین طور راستی یکم از خودت و خاطراتت بهم بگو.
من:چی بگم خب من تنها بودم مامان و بابام هر روز کار داشتن خاطره هام توی تنهایی هام گذشت ولی من خیلی خیالباف بودم.
جیمین:تو مدرسه چرا با هیشکی دوست نمیشدی
من:اونا برا خودشون دوست داشتن منو میخواستن چیکار و کاری جز مطلک انداختن به من نداشتن تا اینکه با تو دوست شدم .
جیمین: از فردا بیا با هم صمیمی تر بشیم باهم راحت تر باشیم و رسمی حرف نزنیم راستش نمیخوام بچه ها هی بیان و تو رو اذیت کنن
من:اوهوم
جیمین:به معلم میگم جامو عوض کنه بیام کنار تو بشینم
من:آره خیلی عالی میشه اگه بیای کنارم بشینی
جیمین:معلومه که عالی میشه
خندیدیم باهم یکدفعه سرعت بارون بیشتر شد تا ماشین ۲ کوچه فاصله داشتیم .
من:نظرت تا اونجا بدوییم
جیمین:باشه
تا اونجا باهم دویدیم خیلی خوش گذشت سوار ماشین شدیم به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت ۱۲و نیم بود .
دیگه دیر شده بود لباساشون خیس بود و من لباسی با خودم نیاورده بودم رسیدیم خونه جیمین اون بهم لباس داد پوشیدم قرار شد صبح اول وقت بریم من لباس فرمم رو از خونم بردارم و بریم به مدرسه.
رفتم توی اتاق پتو رو کشیدم روم اما خوابم نمیبرد رفتم یه آب خوردم و بعد جلو در جیمین وایستادم خواستم در بزنم گفتم شاید خواب باشه خواستم بدم درو باز کرد چشم تو چشم شدیم .
جیمین:کاری داشتی چیزی شده خوابت نمیبره از تاریکی و تنهایی میترسی
من:نه باو ترس کجا بود یه عمری تنها خوابیدیم
جیمین:خب پس چی
جیمین:اینجا میخوابی
جیمین:آره بیا یه نگاهی بنداز
من:رفتم داخل عکساشو دیدم تخت خوابش و پنجرش که رو به ماه بود.
من:چه خوشگله
جیمین:میخوای اینجا بخوابی
لایک و کامنت عزیزان😂
فیلمه تموم شد احساس کردم جیمین دستمو گرفته دستتو از زیر پتو در آوردم .
جیمین:نخواستم بترسی دستتو گرفتم
من:اوهوم ممنون 😁
جیمین:خب الان چیکار کنیم میری خونه؟
من:لامم الان؟
جیمین:منم نظرم اینه که نری اونوقت شب
من:ساعت چنده
جیمین:۱۱
من:اتاق اضافه داری
جیمین:آره راحت باش😂
من:عامم باشه میمونم
جیمین:خوابت میاد
من:نه 😂
جیمین:خودمی واقعا
من:پس الان چیکار کنیم
جیمین:بریم بیرون؟
من:آره
رفتیم حاضر شدیم و سوار ماشین شدیم، جیمین ماشینو روشن کرد.
جیمین:خب کجا بریم
من:هرجا دوس داری
جیمین:باشه بریم
اول یکم دور خیابونا چرخیدیم بعد حوصلمون سر رفت ماشینو پارک کردیم بعد پیاده رفتیم.
خیلی خوش میگذشت نور چراغ از دور بهمون میخورد نم نمک بارون که آروم میبارید و رقص درختان آسمون ابری و دل انگیز همشون عالی بودن.
دستمونو بهم داده بودیم و به اسمون نگاه میکردیم.
من:خوشحالم که باهات دوست شدم
جیمین:منم همین طور راستی یکم از خودت و خاطراتت بهم بگو.
من:چی بگم خب من تنها بودم مامان و بابام هر روز کار داشتن خاطره هام توی تنهایی هام گذشت ولی من خیلی خیالباف بودم.
جیمین:تو مدرسه چرا با هیشکی دوست نمیشدی
من:اونا برا خودشون دوست داشتن منو میخواستن چیکار و کاری جز مطلک انداختن به من نداشتن تا اینکه با تو دوست شدم .
جیمین: از فردا بیا با هم صمیمی تر بشیم باهم راحت تر باشیم و رسمی حرف نزنیم راستش نمیخوام بچه ها هی بیان و تو رو اذیت کنن
من:اوهوم
جیمین:به معلم میگم جامو عوض کنه بیام کنار تو بشینم
من:آره خیلی عالی میشه اگه بیای کنارم بشینی
جیمین:معلومه که عالی میشه
خندیدیم باهم یکدفعه سرعت بارون بیشتر شد تا ماشین ۲ کوچه فاصله داشتیم .
من:نظرت تا اونجا بدوییم
جیمین:باشه
تا اونجا باهم دویدیم خیلی خوش گذشت سوار ماشین شدیم به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت ۱۲و نیم بود .
دیگه دیر شده بود لباساشون خیس بود و من لباسی با خودم نیاورده بودم رسیدیم خونه جیمین اون بهم لباس داد پوشیدم قرار شد صبح اول وقت بریم من لباس فرمم رو از خونم بردارم و بریم به مدرسه.
رفتم توی اتاق پتو رو کشیدم روم اما خوابم نمیبرد رفتم یه آب خوردم و بعد جلو در جیمین وایستادم خواستم در بزنم گفتم شاید خواب باشه خواستم بدم درو باز کرد چشم تو چشم شدیم .
جیمین:کاری داشتی چیزی شده خوابت نمیبره از تاریکی و تنهایی میترسی
من:نه باو ترس کجا بود یه عمری تنها خوابیدیم
جیمین:خب پس چی
جیمین:اینجا میخوابی
جیمین:آره بیا یه نگاهی بنداز
من:رفتم داخل عکساشو دیدم تخت خوابش و پنجرش که رو به ماه بود.
من:چه خوشگله
جیمین:میخوای اینجا بخوابی
لایک و کامنت عزیزان😂
۸.۴k
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.