اين شب ترانه ي من يک مثنوي خيانت
اين شب ترانه ي من يک مثنوي خيانت
از او که خنجر کشيد بر بالِ هرچه عادت
زخمِ ترانه ي من تا عمق بي کسي هاست
حسِ زنانه ي من ديگر هميشه تنهاست
برق وخيال و آهنگ,هر سه زمن چه دورند
برق دو چشم مستت در لحظه هاي ديدار
يا آن خيال مبهم در تارهاي گيتار
گم شد در آرزويت آهنگِ بودنِ من
اينجاست اي رقيبان تابوتِ مردنِ من
يک روحِ سر سپرده در منجلابِ غربت
پرپرشده ز وحشت,با حسِ يک خيانت
از او که خنجر کشيد بر بالِ هرچه عادت
زخمِ ترانه ي من تا عمق بي کسي هاست
حسِ زنانه ي من ديگر هميشه تنهاست
برق وخيال و آهنگ,هر سه زمن چه دورند
برق دو چشم مستت در لحظه هاي ديدار
يا آن خيال مبهم در تارهاي گيتار
گم شد در آرزويت آهنگِ بودنِ من
اينجاست اي رقيبان تابوتِ مردنِ من
يک روحِ سر سپرده در منجلابِ غربت
پرپرشده ز وحشت,با حسِ يک خيانت
۳۳۳
۲۰ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.