گذشته دازای پارت ۶
خون کازو روی زمین جاری شده بود. موری بچه ها را به اتاقشان هدایت کرد. تعدادی از افراد موهبت دار ساختمان را ترک کردند تا دنبال آکانه و موشیتارو بگردند. رئیس عصبانی بود.
_ زیر قولشون زدن... این معامله احتمالا تله ست. نمیتونیم به اطمینان بگیم کشتی مجوز گرفته.
جلوتر رفت و ماسک را از صورت کازو برداشت. پوستی سفید و صاف داشت و لب هایی که از دو طرف به سمت پایین بودند؛ چهره مظلومی داشت.
_ گرگ با چهره بره!
هیروتسو سیگاری روشن کرد.
_ با جنازه ش چی کار کنیم؟
_ میگذاریم خبر قتلش علنی شه تا همه بفهمن به دولت خیانت کرده بوده.
_ اما اون به دست ما کشته شده؛ فقط برای خودمون بد میشه. چطور میخوایم ثابت کنیم مجرم بوده؟ احتمالا زنه با موهبت موشیتارو جرمشون رو پنهان کرده.
یک نفر داشت به سختی خون روی زمین را تمیز میکرد و ایوان گونچاروف مسئول مخفیانه دفن کردن جسد بود. موهبت وی زمین را کنترل میکرد. رئیس از موهبت او فقط برای دفن مخفیانه جنازه ها استفاده میکرد.
***
داخل اتاق، اوداساکو و دازای با هم بازی میکردند. کویو لبخند تلخی زده بود. دازای را مثل یک برادر کوچک دوست داشت، اما دلش برای موشیتارو شور میزد.
همه از دست رئیس عصبانی بودند، اما جرات گفتن چیزی نداشتند که ناگهان کویو از اتاقش بیرون آمد.
_ کجا؟
_ میرم دنبال موشیتارو بگردم.
_ من که بهت دستور ندادم بری!
_ من نیازی به اطاعت کردن از دستور آدم کم عقلی مثل تو ندارم. با موهبت موشیتارو میتونستی هر جرمی رو مخفی کنی، ولی اونو در ازای گرفتن یه مجوز مسخره از دست دادی! کدوم رئیس عاقلی چنین تصمیمی میگیره؟
هیروتسو سعی میکرد جلوی کویو را بگیرد اما کویو یک دنده تر از این حرفها بود. از شدت خشم، انگار از چشمان رئیس خون می بارید...
_ زیر قولشون زدن... این معامله احتمالا تله ست. نمیتونیم به اطمینان بگیم کشتی مجوز گرفته.
جلوتر رفت و ماسک را از صورت کازو برداشت. پوستی سفید و صاف داشت و لب هایی که از دو طرف به سمت پایین بودند؛ چهره مظلومی داشت.
_ گرگ با چهره بره!
هیروتسو سیگاری روشن کرد.
_ با جنازه ش چی کار کنیم؟
_ میگذاریم خبر قتلش علنی شه تا همه بفهمن به دولت خیانت کرده بوده.
_ اما اون به دست ما کشته شده؛ فقط برای خودمون بد میشه. چطور میخوایم ثابت کنیم مجرم بوده؟ احتمالا زنه با موهبت موشیتارو جرمشون رو پنهان کرده.
یک نفر داشت به سختی خون روی زمین را تمیز میکرد و ایوان گونچاروف مسئول مخفیانه دفن کردن جسد بود. موهبت وی زمین را کنترل میکرد. رئیس از موهبت او فقط برای دفن مخفیانه جنازه ها استفاده میکرد.
***
داخل اتاق، اوداساکو و دازای با هم بازی میکردند. کویو لبخند تلخی زده بود. دازای را مثل یک برادر کوچک دوست داشت، اما دلش برای موشیتارو شور میزد.
همه از دست رئیس عصبانی بودند، اما جرات گفتن چیزی نداشتند که ناگهان کویو از اتاقش بیرون آمد.
_ کجا؟
_ میرم دنبال موشیتارو بگردم.
_ من که بهت دستور ندادم بری!
_ من نیازی به اطاعت کردن از دستور آدم کم عقلی مثل تو ندارم. با موهبت موشیتارو میتونستی هر جرمی رو مخفی کنی، ولی اونو در ازای گرفتن یه مجوز مسخره از دست دادی! کدوم رئیس عاقلی چنین تصمیمی میگیره؟
هیروتسو سعی میکرد جلوی کویو را بگیرد اما کویو یک دنده تر از این حرفها بود. از شدت خشم، انگار از چشمان رئیس خون می بارید...
۶.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.