با غیظ نگاهش کردم و گفتم

با غیظ نگاهش کردم و گفتم :
" اخوی ! به کارت برس "
گفت :
" مگه غیر اینه ؟ ما داریم اینجا عرق میریزیم تو این گرما ، آقای فرمانده لشکر نشسته ان تو سنگر فرماندهی ، هی دستور میدن "
تحملم تموم شد ، داد زدم گفتم :
" من خودم بلدم قایق برونم . گفته باشم ، یه کم دیگه حرف بزنی ، همین جا پرتت میکنم توی آب ، با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی . اصلا ببینم تو تا حالا حسین خرازی رو دیدی که پشت سرش لغز میخونی ؟ "
خندید و گفت :
" مگه تو دیدی ؟ "
دیدگاه ها (۱)

چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران محسن بعد از معاینه از دک...

دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند علت را پرسیدم ،...

شنیده بودم نــمــاز اول وقت برایش اهمیت دارد، ولے فکر نمے کر...

سر مزار امیر نشسته بودم که یه جوون اومد و گفت : " شما با این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط