نه نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی

با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می نشانی تابفهمم حکم ویرانم تویی

بیقراری می کند در شعر هم رویای تو
باعث بی تابی چشمان گریانم تویی

آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
؛ ربنا؛ و ؛ اتنا؛ بین دستانم تویی

گرگهای چشم تو ، آدم به آدم می درند
من نمی ترسم از آن وقتی که چوپانم تویی

عشق دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدم در حریمم ، ماه و سلطانم تویی

دردیعنی حرفی از نام تو دراین شعر نیست
من غلط کردم نگفتم ! دین و ایمانم تویی...!!!
دیدگاه ها (۱)

.

.

انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری راروزی هزا...

خواستی شعری بگویم شعر من دیگر توییحضرت مضمون زیبای سخن دیگر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط