خواستی شعری بگویم شعر من دیگر تویی

خواستی شعری بگویم شعر من دیگر تویی
حضرت مضمون زیبای سخن دیگر تویی

یوسفی حتی زلیخایی برایم عشق من
بوی ناب و دلکش آن پیرهن دیگر تویی

عشق ممنوعم تویی ؟ممنوعیت در عشق نیست
هم نفس هم جان من هم جسم و تن دیگر تویی

یک دژ محکم بنا کردم برایت در دلم
پایبند و ساکن ِدر این وطن دیگر تویی

یاسمن ها را رها کردم کنار پنجره
بوی ناب هر سمن هر یاسمن دیگر تویی
دیدگاه ها (۱)

انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری راروزی هزا...

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم توییخالق هر لحظه از این عشق پن...

خیلی ها در باور خودشان به این خیال رسیده اند که دوست داشتن س...

چالِ روی گونه ات آخر مرا دق می دهدخواهشا یکی تمام چاله هارا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط