باز هم در سرِ من
باز هم در سرِ من
ثانیه ها می کوبند
باز هم در دل من
قافیه ها می جوشند
باز چشمانِ تو در خواب
و دلم بیدار است
یا که من مستم و
یا اینکه قلم بیمار است
چه کنم حالِ دلم
حالِ قلم رنجور است
آنکه نزدیک ترین است
به قلبم دور است
باز دیوار اتاقم
به خیالم تنگ است
این چه حالی ست
که هر شب به خیالم جنگ است
ثانیه ها می کوبند
باز هم در دل من
قافیه ها می جوشند
باز چشمانِ تو در خواب
و دلم بیدار است
یا که من مستم و
یا اینکه قلم بیمار است
چه کنم حالِ دلم
حالِ قلم رنجور است
آنکه نزدیک ترین است
به قلبم دور است
باز دیوار اتاقم
به خیالم تنگ است
این چه حالی ست
که هر شب به خیالم جنگ است
۵.۰k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.