قهوه تلخ داداش باکیک شکلاتی زنداداش
[ #متن_دلی✨ ]
من الان دلم کیک شکلاتى میخواد. ندارم ولى!
لواشک دارم ولى کیک شکلاتى ندارم!
باید تا فردا که قنادی ها باز میکنن صبر کنم.
معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتى بخواد، من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتى میخواد و ندارم، پس قبول میکنم که ندارم.
یه روز مامانم اومد خونه، کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد؛ زنگ در رو زدن!
هول شد از خوشحالی گفت چشماتو ببند.
دستمو گرفت برد دم در، در رو باز کرد.
گفت حالا چشماتو باز کن!
چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکى،
همونى که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود.
همونى بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم! خیلى جا خورده بودم.
گفت چى میگی؟
گفتم چى میگم؟
میگم حالا؟ الان؟
واقعا حالا؟
بیشتر ادامه ندادم.
پیانو رو آوردن گذاشتن اون جاى خالى تو خونه که مامان خالى کرده بود، من هم رفتم تو اتاقم. نمیخواستم بزنم تو پرش ولى هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من میخوره! من که خیلى ساله از داشتنش دل کندم. ده سالى تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه ى عموم.
یه روز اولین عشق زندگیم رفت فرانسه! اون جا با یه زن فرانسوى ازدواج کرد.
منم که نمیخواستم قبول کنم از دست دادمش
شروع کردم واسه خودم داستان ساختن ته داستانم هم اینطوری تموم میشد که یه روزى برمیگرده.
بعد از هفت سال خیالبافى دیدم چارهاى ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم! شروع کردم به دل کندن.
من هى دل کندم و هى خوابش رو دیدم که برگشته، تا اینکه بالاخره واقعا دل کندم
چندسال بعدش تو فیسبوک پیدا کردیم همو.
اومد حرف بزنه،
گفتم حالا؟
واقعا الان؟
من خیلى وقته که دل کندم!
یه دوستى داشتم کاسه صبرش خیلى بزرگ بود. عاشق یه پسرى شده بود که فقط یک ماه باهاش دوست بود. اون یک ماه که تموم شده بود، پژمان رفته بود پى زندگیش و سایه مونده بود با حوضش!
بعد چند سال بهش گفتم دل بکن! خودت میدونی که پژمان برنمیگرده؛
گفت ولى من صبر میکنم. هر کارى هم لازم باشه میکنم
یک سال بعد رفت پیش یک دعانویس،
شش ماهه بعدش با پژمان ازدواج کرد؛
دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن.
پیداش کردم، خیلى عصبانى بود.
پرسیدم چى شده؟
گفت پژمان اونى نبود که من فکر میکردم.
گفتم اونى نبود که الان میخواستی!
پژمان اونى بود که تو اون روزا میخواستی که باشه و وقتی نبود باید دل میکندی
من الان دلم کیک شکلاتی میخواد ولی...
من الان دلم کیک شکلاتى میخواد. ندارم ولى!
لواشک دارم ولى کیک شکلاتى ندارم!
باید تا فردا که قنادی ها باز میکنن صبر کنم.
معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتى بخواد، من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتى میخواد و ندارم، پس قبول میکنم که ندارم.
یه روز مامانم اومد خونه، کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد؛ زنگ در رو زدن!
هول شد از خوشحالی گفت چشماتو ببند.
دستمو گرفت برد دم در، در رو باز کرد.
گفت حالا چشماتو باز کن!
چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکى،
همونى که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود.
همونى بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم! خیلى جا خورده بودم.
گفت چى میگی؟
گفتم چى میگم؟
میگم حالا؟ الان؟
واقعا حالا؟
بیشتر ادامه ندادم.
پیانو رو آوردن گذاشتن اون جاى خالى تو خونه که مامان خالى کرده بود، من هم رفتم تو اتاقم. نمیخواستم بزنم تو پرش ولى هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من میخوره! من که خیلى ساله از داشتنش دل کندم. ده سالى تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه ى عموم.
یه روز اولین عشق زندگیم رفت فرانسه! اون جا با یه زن فرانسوى ازدواج کرد.
منم که نمیخواستم قبول کنم از دست دادمش
شروع کردم واسه خودم داستان ساختن ته داستانم هم اینطوری تموم میشد که یه روزى برمیگرده.
بعد از هفت سال خیالبافى دیدم چارهاى ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم! شروع کردم به دل کندن.
من هى دل کندم و هى خوابش رو دیدم که برگشته، تا اینکه بالاخره واقعا دل کندم
چندسال بعدش تو فیسبوک پیدا کردیم همو.
اومد حرف بزنه،
گفتم حالا؟
واقعا الان؟
من خیلى وقته که دل کندم!
یه دوستى داشتم کاسه صبرش خیلى بزرگ بود. عاشق یه پسرى شده بود که فقط یک ماه باهاش دوست بود. اون یک ماه که تموم شده بود، پژمان رفته بود پى زندگیش و سایه مونده بود با حوضش!
بعد چند سال بهش گفتم دل بکن! خودت میدونی که پژمان برنمیگرده؛
گفت ولى من صبر میکنم. هر کارى هم لازم باشه میکنم
یک سال بعد رفت پیش یک دعانویس،
شش ماهه بعدش با پژمان ازدواج کرد؛
دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن.
پیداش کردم، خیلى عصبانى بود.
پرسیدم چى شده؟
گفت پژمان اونى نبود که من فکر میکردم.
گفتم اونى نبود که الان میخواستی!
پژمان اونى بود که تو اون روزا میخواستی که باشه و وقتی نبود باید دل میکندی
من الان دلم کیک شکلاتی میخواد ولی...
۴.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰