بهوقتشعر

#به_وقت_شعر
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

 قناری‌های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش...😍

 مضاعف می‌کند زیبایی اش را گوشوار آن سان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش

 کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگر پیچ امین الدوله بودم می‌توانستم
کمی از ساقه‌هایم را ببندم دور بازویش..🙃

تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می‌کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می‌ماند و از او باغ گردویش

 رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
دیدگاه ها (۳)

#به_قت_شعراز باغ می برند چراغانی ات کنندتا کاج جشن های زمستا...

هر کسی از یار چیزی خواست هنگام وصالمن به محض دیدن او خاطرش ر...

#به_وقت_شعر 👇گرمی لبخند از آواز بنان برداشتهچشم از فیروزه‌ها...

بعد عمری که به خواب من بیدل آمدگریه آبی به رخم ریخت ، که بید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط