کاش پاییز کِش بیاید و تمام نشود...
چه سِحرآمیزند رنگ هایش ، انارها و خرمالوهایش ، با تن پوشِ خورشید…
کاش این پائیز ، که دلم نمی آید تمام شود ، بیایی و دستانم را بگیری و از این دلهره ها مرا ببری به جایی که باد بوزد وباران ، خاک را کمی تَر کند…
به جایی که گریه دور شود از شب های تنهایی و تصویرِ چشمانت، جلوی آئینه ی چشمانم باشد و بذرِ محبتت را بکاری در صحرای دلم ، تا بوته ی عشق در قلبم جوانه بزند و با هر نگاهت ، گل بدهد و جانی تازه ، به دلم ببخشد و تو مرا به تماشای ستاره ها دعوت کنی !.
دستانم را بگیری و آنجایی که شاخه ها زیر ِ سنگینی برف ،خم شده اند بی چتر ، دلِ اندوهگینم را بردارم و تمامِ سکوتش را باتو هم قدم شوم و تو ، بخندی که لبخندِ تو ، نظمِ جهانم را به هم می زند…
تو بخندی که با لبخندت، دلِ درختانِ قلبم ، برگ می شوند و با هر لبخندت ،هُری پایین می ریزند و با هر لبخندِ تو تمامِ پائیز ها کِش می آیند و دلبری هایش تمامی ندارد…
کاش این پائیز ، که دلم نمی آید تمام شود ، بیایی و دستانم را بگیری و از این دلهره ها مرا ببری به جایی که باد بوزد وباران ، خاک را کمی تَر کند…
به جایی که گریه دور شود از شب های تنهایی و تصویرِ چشمانت، جلوی آئینه ی چشمانم باشد و بذرِ محبتت را بکاری در صحرای دلم ، تا بوته ی عشق در قلبم جوانه بزند و با هر نگاهت ، گل بدهد و جانی تازه ، به دلم ببخشد و تو مرا به تماشای ستاره ها دعوت کنی !.
دستانم را بگیری و آنجایی که شاخه ها زیر ِ سنگینی برف ،خم شده اند بی چتر ، دلِ اندوهگینم را بردارم و تمامِ سکوتش را باتو هم قدم شوم و تو ، بخندی که لبخندِ تو ، نظمِ جهانم را به هم می زند…
تو بخندی که با لبخندت، دلِ درختانِ قلبم ، برگ می شوند و با هر لبخندت ،هُری پایین می ریزند و با هر لبخندِ تو تمامِ پائیز ها کِش می آیند و دلبری هایش تمامی ندارد…
۴۱.۷k
۱۴ آذر ۱۴۰۱