فیک عشق مافیایی پارت ۲
فیک عشق مافیایی پارت ۲
#سانی
رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم و رفتم ساکمو گرفتم توی دستم وقتی چرخیدم با چیزی که دیدم شاخام در اومدن عمارت نبود یه قصری بود خدا میدونه چقدر پولدارن
یه عالمه خدمتکارم داشتن که داشتن کارارو میکردن،ولی اون وسط انگار یه سری از خدمتکارا از اتاقایی که زیر پله های عمارت بود ادمارو دنبال خودشون میکشیدن و اونا هم درحال گریه کردن بودن حس بدی بهم دست داد ولی با فکر این که حتما اونا هم خدمتکارن و کار اشتباهی کردن و دارن تنبیه میشن بیخیال شدم
#شوگا
دختره ی احمق یه جوری به عمارت زل زده انگار تاحالا تو عمرش خونه ندیده
ولی اینا مهم نیست مهم اینه که هر دختری که میاد اینجا مساوی میشه با کلی میلیون میلیون پولی که با صدای دل نشین اس ام اس به حسابامون واریز میشه به فکری که کردم یه پوزخند زدم و رو کردم جلوی دختره که خودش پیش دستی کرد و برگشت ....
#سانی
هواسم به عمارت بود ولی یهو با فکر این که جایی که باید شب و توش باشم یا همون اتقاقم کجاست برگشتم سمت اون پسره یونگی :👇🏻
سانی= یونگی یه سوال
یونگی= یونگییی؟؟؟😡
سانی = عه خب ببخشید اقای یونگی
یونگی= نه یونگی نه اقای یونگی منو فقط ارباب جوان صدا میکنی اینو تو گوشت فرو کن
سانی = خیله خب ببخشید یه جوری میگی انگار ارباب یه شهری
یونگی= هه اونم هستم فقط تو نمیدونی،اووف بیخیال حوصله بحث باتوی نیم وجبی رو ندارم اتاقت طبقه بالا سومین اتاقه
#سانی
یونگی یا به قول خود پر افادش ارباب جوان به یکی از خدمتکارا اشاره کرد که راهنماییم کنه تا اتاق
با خدمتکار رفتم طبقه بالا و در سومین اتاق و باز کرد و وارد شدم اقتاق قشنگی بود که با تم نقره ای و مشکی جلوه شیکی به خودش داده بود
خدمتکار = همین جا اتاق توعه من میرم کیلید اتاق و میارم و در و قفل میکنم تا موقتی که رئیس بیاد نمیتونی از اتاق بیرون بیای و موقع شام هم خودم برات شامتو میارم.
#سانی
رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم و رفتم ساکمو گرفتم توی دستم وقتی چرخیدم با چیزی که دیدم شاخام در اومدن عمارت نبود یه قصری بود خدا میدونه چقدر پولدارن
یه عالمه خدمتکارم داشتن که داشتن کارارو میکردن،ولی اون وسط انگار یه سری از خدمتکارا از اتاقایی که زیر پله های عمارت بود ادمارو دنبال خودشون میکشیدن و اونا هم درحال گریه کردن بودن حس بدی بهم دست داد ولی با فکر این که حتما اونا هم خدمتکارن و کار اشتباهی کردن و دارن تنبیه میشن بیخیال شدم
#شوگا
دختره ی احمق یه جوری به عمارت زل زده انگار تاحالا تو عمرش خونه ندیده
ولی اینا مهم نیست مهم اینه که هر دختری که میاد اینجا مساوی میشه با کلی میلیون میلیون پولی که با صدای دل نشین اس ام اس به حسابامون واریز میشه به فکری که کردم یه پوزخند زدم و رو کردم جلوی دختره که خودش پیش دستی کرد و برگشت ....
#سانی
هواسم به عمارت بود ولی یهو با فکر این که جایی که باید شب و توش باشم یا همون اتقاقم کجاست برگشتم سمت اون پسره یونگی :👇🏻
سانی= یونگی یه سوال
یونگی= یونگییی؟؟؟😡
سانی = عه خب ببخشید اقای یونگی
یونگی= نه یونگی نه اقای یونگی منو فقط ارباب جوان صدا میکنی اینو تو گوشت فرو کن
سانی = خیله خب ببخشید یه جوری میگی انگار ارباب یه شهری
یونگی= هه اونم هستم فقط تو نمیدونی،اووف بیخیال حوصله بحث باتوی نیم وجبی رو ندارم اتاقت طبقه بالا سومین اتاقه
#سانی
یونگی یا به قول خود پر افادش ارباب جوان به یکی از خدمتکارا اشاره کرد که راهنماییم کنه تا اتاق
با خدمتکار رفتم طبقه بالا و در سومین اتاق و باز کرد و وارد شدم اقتاق قشنگی بود که با تم نقره ای و مشکی جلوه شیکی به خودش داده بود
خدمتکار = همین جا اتاق توعه من میرم کیلید اتاق و میارم و در و قفل میکنم تا موقتی که رئیس بیاد نمیتونی از اتاق بیرون بیای و موقع شام هم خودم برات شامتو میارم.
۲۶.۰k
۰۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.