از بلــوز مشکی ات ده سانت شـب بــرداشتـم
از بلــوز مشکی ات ده سانت شـب بــرداشتـم
داشتـــم بــا چرخ دنیـــا را بـه هم می دوختــم
ریشه ها را نخ به نخ، گیس شبت را مو به مو
بــا لب قیـچی بریـــدم بــر لبـــم می دوخـتـــم
در توانـــم نیست از چیـزی که دارم بیشتر...
پــاره ای از لحظـه هــا را روی هــم انداختم
پولک پاییـــن تنــه بــا گریــــه ی بالاتنـــه...
لختـــه های خونی ات را از قلـــم انـداختــــم
زیگـزاگ از یقــه هـــای دلبـــری وارد شدم
سعی می کـــردم اریب از آستیـنت بـگـــذرم
مخمــل ات با سایــه می افتاد روی ران درد
خواستـــم بــا مـوج از دیــوار چینـت بگذرم
بغـض هــا را بــا لب بشکاف وا می کردم و
بـی هـدف می دوختــم چشـــم تــرا به گردنم
سوزنـــم روی جنون خنـده هایت مکـث کرد
شعـــر را نخ کــردم و انــداختــم تـوی تنـــم
خاطـرات تلـخ را ده - بیست سانتی توو زدم
دیـده می شد کوک های مانـده در قطـعِ یقیـن
گــونیــا کــردم مسیـــر رفتــه را تـا دامـنـت
دست دوزِ پیــچ پیــچ و ناگهـــانِ چیـن چیـن
استــرس روی پــدال و سا تـنِ تو روی میز
مـاه با ده سانت شب سردرگم و سرگرم بود
قرص اعصاب خــدا روی زمین افتاد و من
دکمــه پیراهنـش را بـــاز کــردم گــرم بـود
سوره های سرخ در ماسوره پنهان کرده ام
آیــه هــای پهن بــا سرشانه ها اندازه نیست
بی بــرو بـرگـرد من چیزی که هستم نیستم
پاسخ حیرانی ام یک خنده در خمیازه نیست
رنــج می بردم که سـرنـخ ها کجا افتاده انـد
هیچ کس مشتاق اینکه "از کجا افتاده" نیست
تازه وقتی که حدود از دست من در رفت گفت:
عشــق الگـــو هست امـا آفریدن ساده نیست
#عابد_اسماعیلی
داشتـــم بــا چرخ دنیـــا را بـه هم می دوختــم
ریشه ها را نخ به نخ، گیس شبت را مو به مو
بــا لب قیـچی بریـــدم بــر لبـــم می دوخـتـــم
در توانـــم نیست از چیـزی که دارم بیشتر...
پــاره ای از لحظـه هــا را روی هــم انداختم
پولک پاییـــن تنــه بــا گریــــه ی بالاتنـــه...
لختـــه های خونی ات را از قلـــم انـداختــــم
زیگـزاگ از یقــه هـــای دلبـــری وارد شدم
سعی می کـــردم اریب از آستیـنت بـگـــذرم
مخمــل ات با سایــه می افتاد روی ران درد
خواستـــم بــا مـوج از دیــوار چینـت بگذرم
بغـض هــا را بــا لب بشکاف وا می کردم و
بـی هـدف می دوختــم چشـــم تــرا به گردنم
سوزنـــم روی جنون خنـده هایت مکـث کرد
شعـــر را نخ کــردم و انــداختــم تـوی تنـــم
خاطـرات تلـخ را ده - بیست سانتی توو زدم
دیـده می شد کوک های مانـده در قطـعِ یقیـن
گــونیــا کــردم مسیـــر رفتــه را تـا دامـنـت
دست دوزِ پیــچ پیــچ و ناگهـــانِ چیـن چیـن
استــرس روی پــدال و سا تـنِ تو روی میز
مـاه با ده سانت شب سردرگم و سرگرم بود
قرص اعصاب خــدا روی زمین افتاد و من
دکمــه پیراهنـش را بـــاز کــردم گــرم بـود
سوره های سرخ در ماسوره پنهان کرده ام
آیــه هــای پهن بــا سرشانه ها اندازه نیست
بی بــرو بـرگـرد من چیزی که هستم نیستم
پاسخ حیرانی ام یک خنده در خمیازه نیست
رنــج می بردم که سـرنـخ ها کجا افتاده انـد
هیچ کس مشتاق اینکه "از کجا افتاده" نیست
تازه وقتی که حدود از دست من در رفت گفت:
عشــق الگـــو هست امـا آفریدن ساده نیست
#عابد_اسماعیلی
۶۲۵
۱۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.