خسته ام از این شب بی انتها

خسته ام از این شب ِبی انتها
خسته ام از تلخی فاصله ها
تک و تنها، همدمم یه حس مبهم
یه چیزی شبیه عشق مثل یه شبنم
تک و تنها توی از زندون دور خسته از حصار سرد بی عبور توی فکر رفتنم اما پناهی ندارم غیر صبر و انتظار دیگه راهی ندارم
تنها همدم من امشب ماه ساکت و صبوره
تنها اونه که می دونه لحظه هام چه سوت و کور
اضطراب و دلهره قلبمو آتیش می زنه
اما یاد چشم اون طلسم شب رو می شکنه نمی دونم می دونه خورشید شبهای منه
می دونه شبای من از عشق اونه روشنه
چرا من زندونی باشم توی این حصار تردید
غم به سایه ی دلم رو چرا هیچ کسی نفهمید
ترسم از جنگ و نبرد نیست
ترسم از تیره ی سرد نیست ترسم اینه دلم رو بشکنه
کاشکی یه روزی بیاد که بگه ماله منه
عطر بارون تو چشام
می شه اشک انتقام
زمهریر نقش شب
واسه من.....
گریه مونده تو نفس هام توی دست شب اسیرم
بگو عشق بیاد سراغم
تا دوباره جون بگیرم
دیدگاه ها (۱)

نقاشی دوستم از جمشید و خورشید :|

بالاخره اذان شدددددحمله...

جالش صفحه تلگرام

ای جانم(متحرک)

یکی بیاد غمو از دلم در آرهجای غم اسمتو رو قلبم بذارهمگه غیر ...

سلامم خوشگلا پارت ۱۸ اه وقت گر آوردینا بیاین بریم دیگه میگه ...

قهوه تلخپارت ۲۵چند دقیقه ای در سکوت گذشت که کشتی ایستاد. به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط