ویو سوجین

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 ⁸
« ویو سوجین »
( ۴ هفته بعد )
پس فردا مدارس باز می شد ولی من هنوز لوازم تحریر نداشتم...
داداشم هی می گفت فردا میریم، ولی فرداش می گفت فردا
سرش شلوغ بود حق میدم
ولی قراره امروز دیگه واقعا بریم
آماده نشسته بودم تا سوهو از اتاقش بیاد بیرون
.
با عجله اومد بیرون
سوهو: سوجین ببخشید...
سوجین: نگو دوباره...
سوهو: آره... توی شرکت یه مشکلی پیش اومده باید سریع برم، ولی زنگ زدم به کوکی چند دقیقه دیگه میرسه با اون برو
هم خوشحال شدم هم ناراحت
سوجین: ولی آخه...
سوهو: من رفتممممم
درو بست و رفت
.
.
در خونه رو زدن رفتم بیرون و با کوک مقابله شدم
کوک: سلام
سوجین: سیلام ( کیوت )
انگار منتظر یه جواب سرد از من بود ولی من حوصله اینکه باهاش سرد رفتار کنم رو نداشتم پس...
عادی رفتار می کنم
سوار ماشینش شدم و راه افتادیم

« ویو کوک »
وقتی رفتم دم خونشون فکر کردم الان با سوجین سرد که با نادیده گرفتنم عذابم میده روبرو میشم ولی برعکس انتظارم با کیوت ترین حالت ممکن باهام رفتار کرد
.
.
به آدرسی که سوجین گفت رفتم و رسیدیم
وارد شدیم
از شدت داشتن وسایل های صورتی چشمام درد گرفت
ولی رنگ مورد علاقه سوجین که صورتی نیست
سوجین رفت و منم اونجا ها گشت می زدم
« ویو سوجین »
عاشق لوازم تحریرم یعنی مدرسه میرم به خاطر لوازم تحریر هاش
اون چیز هایی که می خواستم رو برداشتم و گذاشتم توی سبد توی دستم
همینجوری داشتم گشت میزدم که کوک اومد پیشم
کوک: خب خب... خانوم خوش سلیقه
نگاهش کردم و خندیدم
کوک: میبینم که همه چیزت رو بنفش و مشکی برداشتی
سوجین: رنگ موردعلاقمه
کوک: میدونـ...
حرفش رو یهو خورد
کوک: آهان
______________________________________________
من واقعا دلم یه داداش می خواد که روی دوستش کراش بزنم😂
بابا منم دلم می خواد اینطوری برم لوازم تحریر بخرمممممممممم😭
دیدگاه ها (۰)

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 ⁹ بعد از چند دقیقه که همه چیز رو بر...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁶ بغلش کردم و بعد گفتم : خب دیگه ، ا...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭² وارد شدیم و همینجوری داشتیم میرفتی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط