در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند روزی در مسجد

در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند. روزی در مسجد بسته بود .

بقال سر گذر گفت :"نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک تر باشید."

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی ماندم.
بی آن که خدایی داشته باشم …

"سهراب سپهری"
دیدگاه ها (۱)

تو به من خندیدیو نمی دانستیمن به چه دلهره از باغچه همسایهسیب...

اگر به این می اندیشی کهدیگران چگونه به تو می اندیشندیا از دی...

تو از آدم ها بیزاری ؟من از آدم ها متنفر نیستم . ولی احساس به...

هیچ چیزے شما را زندانی نمیکند،مگر افکارتان... هیچ چیزے شما ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط