𝓟𝓪𝓻𝓽 26 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 26 ☕🪶
ا/ت ویو
نفسام تند شده بود ازم جدا شد و رو به نگهبانا گفت :
آرمین : ببرینش
تهیونگو خواستن ببرن ولی نرفت
تهیونگ : ولم کنید( با داد ) ا/ت از اینجا میبرمت باشه؟ تحمل کن اینا هم تموم میشه
ا/ت : تهیونگ
آرمین : ببریدش( با داد )
بزور بردنش دوباره برگشت سمت من از اعصبانیت چشماش قرمز شده بود از موهام گرفت و پرتم کرد رو زمین جرعت حرف زدن نداشتم فقط نگاه میکردم
آرمین : 3 بار از دستت گوشی گرفتم یعنی اگه نمیفهمیدم زنک میزدی به پلیس؟
سرمو تند به معنی نه تکون دادم
آرمین : پس اون گوشی رو برای چی میخواستی؟
ا/ت : ......
برای زنگ زدن به پلیس میخواستم ولی نمیتونم بهش بگم
آرمین : جواب بده
ا/ت : من برای ...
رفت سمت کمد بهش نگاه کردم چند تا طناب دراورد از کشوی بغل تختم یه چسب برداشت اینا برای چیه؟ ترسیده بودم؟ البته که ترسیده بودم دست و پام میلرزید ایندفعه فرق میکنه حسش میکنم
اومد سمتم کنارم رو زمین روی زانوهاش نشست
آرمین : اما ایندفعه خیلی فرق میکنه ا/ت دیگه نمیخوام خودمو کنترل کنم باید زنده بمونی فهمیدی؟ هر کاری میکنم که زنده بمونی پس فکر مردن به ذهنتم خطور نکنه
زیاد از حد آروم بود و این منو خیلی میترسوند رفت پشتم دستامو گرفت و میخواست ببنده
ا/ت : آرمین
آرمین : نه نه هیچی نگو لازم نیست چیزی بگی
ا/ت : داری منو میترسونی
آرمین : نترس فعلا که چیزی نشده فعلا لازم نیست بترسی البته فعلا
دستامو سفت بسته بود اومد جلو شروع کرد به بستن پام پاهامو کشیدم که سریع گرفتشون انقدر محکم گرفت که چشمام 4 تا شده بود پاهامو هم بست یه چسبم کـنـد و زد به دهنم
آرمین : حالا میتونی بترسی
رفت سمت کمد و یه چیزی از توش دراورد شلاق؟ چرا اینو دراورد نکنه
سرمو به معنی نه تکون دادم
آرمین : چی شد؟ ترسیدی؟
خیلی ترسیده بودم
آرمین : باید قبل از اینکه این کارارو کنی بهش فکر میکردی
التماس وار بهش نگاه کردم اما هیچ رحمی نداشت
شروع کرد به زدن
تهیونگ ویو
منو بردن به سلولم درو بستن و قفل کردن به در ضربه میزدم میتونستم حسش کنم که داره با ا/ت یه کاری میکنه یهو یه صدایی اومد کل خونه لرزید داره چیکار میکنه صدای عربده هاش کل خونه رو برداشته بود محکم تر به در ضربه زدم و داد زدم
تهیونگ : درو باز کنید ( با داد ) گفتم این درو باز کنید( با داد )
اما نه درو باز نمیکردن به در ضربه زدم ولی چون آهنی بود باز نمیشد
تهیونگ : تروخدا این درو باز کنید
کل سلول میلرزید چون اتاقشون بالای این سلول بود برای همین اینجا خیلی میلرزید داره چیکار میکنه دلم بدجور شور میزد استرس گرفته بودم
تهیونگ : درو باز...کنید
گریم گرفته بود نکنه بکشتش نمیتونه این کارو کنه نه
ا/ت ویو
نفسام تند شده بود ازم جدا شد و رو به نگهبانا گفت :
آرمین : ببرینش
تهیونگو خواستن ببرن ولی نرفت
تهیونگ : ولم کنید( با داد ) ا/ت از اینجا میبرمت باشه؟ تحمل کن اینا هم تموم میشه
ا/ت : تهیونگ
آرمین : ببریدش( با داد )
بزور بردنش دوباره برگشت سمت من از اعصبانیت چشماش قرمز شده بود از موهام گرفت و پرتم کرد رو زمین جرعت حرف زدن نداشتم فقط نگاه میکردم
آرمین : 3 بار از دستت گوشی گرفتم یعنی اگه نمیفهمیدم زنک میزدی به پلیس؟
سرمو تند به معنی نه تکون دادم
آرمین : پس اون گوشی رو برای چی میخواستی؟
ا/ت : ......
برای زنگ زدن به پلیس میخواستم ولی نمیتونم بهش بگم
آرمین : جواب بده
ا/ت : من برای ...
رفت سمت کمد بهش نگاه کردم چند تا طناب دراورد از کشوی بغل تختم یه چسب برداشت اینا برای چیه؟ ترسیده بودم؟ البته که ترسیده بودم دست و پام میلرزید ایندفعه فرق میکنه حسش میکنم
اومد سمتم کنارم رو زمین روی زانوهاش نشست
آرمین : اما ایندفعه خیلی فرق میکنه ا/ت دیگه نمیخوام خودمو کنترل کنم باید زنده بمونی فهمیدی؟ هر کاری میکنم که زنده بمونی پس فکر مردن به ذهنتم خطور نکنه
زیاد از حد آروم بود و این منو خیلی میترسوند رفت پشتم دستامو گرفت و میخواست ببنده
ا/ت : آرمین
آرمین : نه نه هیچی نگو لازم نیست چیزی بگی
ا/ت : داری منو میترسونی
آرمین : نترس فعلا که چیزی نشده فعلا لازم نیست بترسی البته فعلا
دستامو سفت بسته بود اومد جلو شروع کرد به بستن پام پاهامو کشیدم که سریع گرفتشون انقدر محکم گرفت که چشمام 4 تا شده بود پاهامو هم بست یه چسبم کـنـد و زد به دهنم
آرمین : حالا میتونی بترسی
رفت سمت کمد و یه چیزی از توش دراورد شلاق؟ چرا اینو دراورد نکنه
سرمو به معنی نه تکون دادم
آرمین : چی شد؟ ترسیدی؟
خیلی ترسیده بودم
آرمین : باید قبل از اینکه این کارارو کنی بهش فکر میکردی
التماس وار بهش نگاه کردم اما هیچ رحمی نداشت
شروع کرد به زدن
تهیونگ ویو
منو بردن به سلولم درو بستن و قفل کردن به در ضربه میزدم میتونستم حسش کنم که داره با ا/ت یه کاری میکنه یهو یه صدایی اومد کل خونه لرزید داره چیکار میکنه صدای عربده هاش کل خونه رو برداشته بود محکم تر به در ضربه زدم و داد زدم
تهیونگ : درو باز کنید ( با داد ) گفتم این درو باز کنید( با داد )
اما نه درو باز نمیکردن به در ضربه زدم ولی چون آهنی بود باز نمیشد
تهیونگ : تروخدا این درو باز کنید
کل سلول میلرزید چون اتاقشون بالای این سلول بود برای همین اینجا خیلی میلرزید داره چیکار میکنه دلم بدجور شور میزد استرس گرفته بودم
تهیونگ : درو باز...کنید
گریم گرفته بود نکنه بکشتش نمیتونه این کارو کنه نه
۵۴.۹k
۱۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.