"مادر"
"مادر"
زن جوون داشت با بغض حرف میزد. وقتی که گفت: "سینه ام که پر شیر میشه و تیر میکشه، دلم هواشو میکنه"، اشک هاش سرازیر شد... نگران بودم که شاید بچه رو از دست داده. پرسیدم: بچه چی شد؟ گفت: ای خانوم دکتر جان چی بگم، هفت ماهه حامله بودم که با شوهرم دعوام شد، کتکم زد، منم قهر کردم رفتم خونه آقام. اونا هم گفتن دیگه حق نداری برگردی. بچه رو که زاییدم، فوری ازم گرفتنش. نذاشتن بهش شیر بدم. گفتن اگه بهش شیر بدی، مهرش به دلت میفته و نمیتونی ازش دل بکنی. قنداقش کردن و فرستادنش در خونه باباش.... ولی من از اون روز با اینکه بهش شیر ندادم، همش دارم واسش گریه میکنم. الان ٤٠ روزشه. چند شب پیش شوهرم و آقاش با چند نَفَر دیگه از طایفه شون اومدن خونه آقام. شوهرم افتاد به پای آقام، دستش رو ماچ کرد، گفت دیگه از این غلط ها نمیکنم. بذارین "فرشته" برگرده سر خونه زندگیش. آقاش هم ریش گرو گذاشت که اگه یه دفعه دیگه دست رو زنش بلند کنه خودم از خونه میندازمش بیرون.... آقام راضی شده، خودمم دلم میخواد برگردم. اوندفعه از دستش در رفت. زیاد سر به سرش گذاشتم وگرنه مرد خوبیه. میخوام برم پیش اون عورت (دختر) بدبخت. میدونم واسش دایه گرفتن ولی دلم میخواد تا شیرم خشک نشده خودم بهش شیر بدم. میپرسم: خوب اگه دلت میخواد برگردی، آقات هم راضی شده، چرا نمیری؟ گفت: عاموم (عموم) راضی نیست، میگه حق نداری برگردی. اگر هم رفتی دیگه پا تو این خونه نمیذاری. آقام هم میگه رو حرف برادر بزرگم حرف نمیزنم....در حالیکه بغض کرده بودم، گفتم: هر کاری خودت خواستی بکن. بچه عموت رو که ازش نگرفتن. اون چه میفهمه که تو الان چه حالی داری؟.... و به یاد حرف معلم شیمی دوران دبیرستانم افتادم. یادمه اونموقع که سرم پر باد بود، تو یه دبیرستان شمال شهر تهران چقدر این حرفش به نظرم توهین امیز اومد. ولی الان سالها بعد در این منطقه محروم با تمام وجود معنی شو درک میکردم. یادش بخیر میگفت: آدم سگ بشه و مادر نشه...
#ژینوس_صارمیان
زن جوون داشت با بغض حرف میزد. وقتی که گفت: "سینه ام که پر شیر میشه و تیر میکشه، دلم هواشو میکنه"، اشک هاش سرازیر شد... نگران بودم که شاید بچه رو از دست داده. پرسیدم: بچه چی شد؟ گفت: ای خانوم دکتر جان چی بگم، هفت ماهه حامله بودم که با شوهرم دعوام شد، کتکم زد، منم قهر کردم رفتم خونه آقام. اونا هم گفتن دیگه حق نداری برگردی. بچه رو که زاییدم، فوری ازم گرفتنش. نذاشتن بهش شیر بدم. گفتن اگه بهش شیر بدی، مهرش به دلت میفته و نمیتونی ازش دل بکنی. قنداقش کردن و فرستادنش در خونه باباش.... ولی من از اون روز با اینکه بهش شیر ندادم، همش دارم واسش گریه میکنم. الان ٤٠ روزشه. چند شب پیش شوهرم و آقاش با چند نَفَر دیگه از طایفه شون اومدن خونه آقام. شوهرم افتاد به پای آقام، دستش رو ماچ کرد، گفت دیگه از این غلط ها نمیکنم. بذارین "فرشته" برگرده سر خونه زندگیش. آقاش هم ریش گرو گذاشت که اگه یه دفعه دیگه دست رو زنش بلند کنه خودم از خونه میندازمش بیرون.... آقام راضی شده، خودمم دلم میخواد برگردم. اوندفعه از دستش در رفت. زیاد سر به سرش گذاشتم وگرنه مرد خوبیه. میخوام برم پیش اون عورت (دختر) بدبخت. میدونم واسش دایه گرفتن ولی دلم میخواد تا شیرم خشک نشده خودم بهش شیر بدم. میپرسم: خوب اگه دلت میخواد برگردی، آقات هم راضی شده، چرا نمیری؟ گفت: عاموم (عموم) راضی نیست، میگه حق نداری برگردی. اگر هم رفتی دیگه پا تو این خونه نمیذاری. آقام هم میگه رو حرف برادر بزرگم حرف نمیزنم....در حالیکه بغض کرده بودم، گفتم: هر کاری خودت خواستی بکن. بچه عموت رو که ازش نگرفتن. اون چه میفهمه که تو الان چه حالی داری؟.... و به یاد حرف معلم شیمی دوران دبیرستانم افتادم. یادمه اونموقع که سرم پر باد بود، تو یه دبیرستان شمال شهر تهران چقدر این حرفش به نظرم توهین امیز اومد. ولی الان سالها بعد در این منطقه محروم با تمام وجود معنی شو درک میکردم. یادش بخیر میگفت: آدم سگ بشه و مادر نشه...
#ژینوس_صارمیان
۶.۳k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.