درخون

درخون

من-از دیار زخمی در خون شناورم
من-آخرین نفس ز نفس های آخرم

کوچکترین گلم که شکستم به زیر پا
ته مانده ای شکسته ز گلهای پرپرم

داغی دوباره در غم ما شعله ها فکند
داغی که آتشی زده از نو به پیکرم

اینجا به جای آب، هلاهل به گل دهند
آری من از تبار شهیدان بی سرم

هر ساقه ام شکست و مسلمان نظر نکرد
کافر مرا ندیده ولی کرده باورم

دیگر به آسمان منگر بی ستاره است
چون آخرین ستاره ای از دُبِّ اکبرم

من لحظه ی اصابت برخورد موشکم
هرگز نمی شود که چنین ساده بگذرم

آهی چنان کشیده گل از زخمه ی زمان
با این غزل به خون بکشم کل دفترم

شاید که پنبه کرده خدا در دو گوش خود
باید که پنبه را ز دو گوشش درآورم

حسین حیدری"رهگذر"
۱۳۹۶/۱۰/۲۸
دیدگاه ها (۱)

زخم زباناین گونه ام که با تو به پایان رسیده اممن گر رسیده ام...

می شود مردساده دل می شکند، کوه دماوند که نیستدل من بنده درد ...

(هفت)حکایتم شده مردی که سخت می گریدشبیه ریزش برگ درخت می گری...

#در_به_درت_گشته_منمقادر و مقدور تویی،از دلِ من دور توییعاشق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط