آرزومرد و

آرزومُرد و...
جوانی رفت و...
عشق ازدل گریخت....
غم نمی گردد جدا ازجان مسکینم هنوز
دیدگاه ها (۳)

سوزم از سوز دل ریشخندم از بخت بد خویش...

ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا ...

دلم در بند تنهایی بفرسودچو بلبل در قفس روز بهاران...

هر جا که چرخیدمبه بن بست هایی از عاطفه رسیدم.به نبودن دستی ب...

📜#غزلیات#رهی_معیری#غزل_بیست_و_نهم#مردم از درد و نمی آیی به ب...

احمد لویمی

احمد لویمی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط