هر جا که چرخیدم
هر جا که چرخیدم
به بن بست هایی از عاطفه رسیدم.
به نبودن دستی بر سرم،
که وظیفه نباشد و ترحم نه!
هر جا که خروشیدم
موجهایم به دیوارهایی تنها خورد و برگشت
هرچند
آن سوی آنها کسی نبود که دیوار را بدرد،
هان ای مرگ،
ای هراس شیرین
ای نزدیک ترین انگشت زنانه به رگهای گردنم!
دامن سیاهت را بکش روی پاهای سردم...
به بن بست هایی از عاطفه رسیدم.
به نبودن دستی بر سرم،
که وظیفه نباشد و ترحم نه!
هر جا که خروشیدم
موجهایم به دیوارهایی تنها خورد و برگشت
هرچند
آن سوی آنها کسی نبود که دیوار را بدرد،
هان ای مرگ،
ای هراس شیرین
ای نزدیک ترین انگشت زنانه به رگهای گردنم!
دامن سیاهت را بکش روی پاهای سردم...
۹۵۴
۲۱ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.