پسری با طمع عشق 🦋
ᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔ
پسری با طمع عشق 🦋
ا/ت یه دختر 16 ساله که با بدبختی اودیشن(ازمون) خانندگی داده و قبول شده
وباید وسایلاشو جمع کنه بره کره که توی کره..........
ᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔ
Prt3
باشه و یه اهنگ گذاشت بهم گفت:
بلدی برقصی
گفتم:نه چصور وقتی یه روزه که کار اموز شدم بلد باشم
هوپی :یادت بدم؟
ا/ت :اره ممنون میشم
هوپی :بیا همون کری که من میکنمو توهم انجام بده
ا/ت :باشه
ا/ت
رفتم و همون کاری که هوپی میکردو انجام میدادم
خیلی ایراد میگرفت خسته شده بودم نزدیک 5 ساعت داشتیم کار می کردیم نزدیک بود غش کنم از خستگی که دوستای هوپی اومدنو رفتن
منم رفتم خونه و 1 ساعت خابیدم
بعدش رفتم حموم و رسیدم به کلاس زبان
بعد دو ساعت کلاس تموم شد و خاستم برم
داخل اتاقم که سرم پایین بود و خوردم به ی چیزی
سرم رو اوردم بالا دیدم هوپیه داشتم از خجالت اب می شدم یه ببخشیدی گفتم و خاستم برم که هوپی
دستمو گرفت و گفت :
فردا دوباره میای تمرین
ا/ت :باشه
هوپی
تازه از بیرون اومدیم داشتم با جیمین حرف میزدم که ی دختره خورد بهم
سرشو که اورد بالا دیدم همون دخترست که باهاش رقصیدم
ا/ت
رفتم تو اتق لباسامو عوض کردمو دیدم لونا خابه
رفتم دیدم ساعت 12 شبه اما خابم نبرد تا 4 صبح
اما چشمام کم کم گرم شدو خابم برد
صبح ساعت 2 ظهر بیدار شدم
ترسیدم چون دیر بیدار شده بودم رفتم تو اشپز خونه دیدم لونا گفت :چه عجب زیبای خفته
ا/ت :چرا تو اینجایی مگه نباید میرفتیم تمرین
لونا:نهه
امروز به ی دلایلی کمپانی تعطیل شده
ا/ت:اها
ا/ت
دلم برا هوپی سوخت چون قرار بود با هم تمرین کنیم
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد
ناشناس بود
برداشتم دیدم هوپیه
ا/ت :شمارمو از کجا اوردی
هوپی:منو دست کم گرفتی
ا/ت :اها خب کار داشتی
هوپی :امروز عصر وقت خالی داری
ا/ت:اره
هوپی :خوبه پس یاعت چهار پشت کمپانی باش
ا/ت :باشه
ا/ت
رفتم حمومو خودمو خشگل کردم و ساعت چهار رفتم همونجایی که هوپی گفته بود اومد دنبالم
و......
بیب بریم پارت بدی 🐼 🧚
پسری با طمع عشق 🦋
ا/ت یه دختر 16 ساله که با بدبختی اودیشن(ازمون) خانندگی داده و قبول شده
وباید وسایلاشو جمع کنه بره کره که توی کره..........
ᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔᰔ
Prt3
باشه و یه اهنگ گذاشت بهم گفت:
بلدی برقصی
گفتم:نه چصور وقتی یه روزه که کار اموز شدم بلد باشم
هوپی :یادت بدم؟
ا/ت :اره ممنون میشم
هوپی :بیا همون کری که من میکنمو توهم انجام بده
ا/ت :باشه
ا/ت
رفتم و همون کاری که هوپی میکردو انجام میدادم
خیلی ایراد میگرفت خسته شده بودم نزدیک 5 ساعت داشتیم کار می کردیم نزدیک بود غش کنم از خستگی که دوستای هوپی اومدنو رفتن
منم رفتم خونه و 1 ساعت خابیدم
بعدش رفتم حموم و رسیدم به کلاس زبان
بعد دو ساعت کلاس تموم شد و خاستم برم
داخل اتاقم که سرم پایین بود و خوردم به ی چیزی
سرم رو اوردم بالا دیدم هوپیه داشتم از خجالت اب می شدم یه ببخشیدی گفتم و خاستم برم که هوپی
دستمو گرفت و گفت :
فردا دوباره میای تمرین
ا/ت :باشه
هوپی
تازه از بیرون اومدیم داشتم با جیمین حرف میزدم که ی دختره خورد بهم
سرشو که اورد بالا دیدم همون دخترست که باهاش رقصیدم
ا/ت
رفتم تو اتق لباسامو عوض کردمو دیدم لونا خابه
رفتم دیدم ساعت 12 شبه اما خابم نبرد تا 4 صبح
اما چشمام کم کم گرم شدو خابم برد
صبح ساعت 2 ظهر بیدار شدم
ترسیدم چون دیر بیدار شده بودم رفتم تو اشپز خونه دیدم لونا گفت :چه عجب زیبای خفته
ا/ت :چرا تو اینجایی مگه نباید میرفتیم تمرین
لونا:نهه
امروز به ی دلایلی کمپانی تعطیل شده
ا/ت:اها
ا/ت
دلم برا هوپی سوخت چون قرار بود با هم تمرین کنیم
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد
ناشناس بود
برداشتم دیدم هوپیه
ا/ت :شمارمو از کجا اوردی
هوپی:منو دست کم گرفتی
ا/ت :اها خب کار داشتی
هوپی :امروز عصر وقت خالی داری
ا/ت:اره
هوپی :خوبه پس یاعت چهار پشت کمپانی باش
ا/ت :باشه
ا/ت
رفتم حمومو خودمو خشگل کردم و ساعت چهار رفتم همونجایی که هوپی گفته بود اومد دنبالم
و......
بیب بریم پارت بدی 🐼 🧚
۲۷.۴k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.