داستانک؛ ✍مثل آهن

🌺عادت نداشت محبت کند. فهیمه به محبت او نیاز داشت، اما حرفی نم‌زد تا اینکه خدا به آنها فرزندی عنایت کرد.

🌸رامین بلد نبود محبت کند. فهیمه بارها و بارها سراغ مشاور رفت تا کمکش کنند. هر بار جواب این بود:«کسی که از پدر و مادرش محبت ندیده است یا بسیار شکننده و جویای محبت می‌شود یا بسیار محکم و بی‌محبت، مثل آهن.»

☘فهیمه نمی‌دانست تا کجا باید بماند تا کجا باید همراهی کند. پاسخ کادو گرفتن‌ها و مراسم برگزار کردن‌هایش، هربار فقط لبخندی بود و تشکری خشک؛ اما فهیمه با زحمت زیاد، با اینکه بعضی وقتها گریه‌اش می‌گرفت، بعضی وقتها ناامید می‌شد، بعضی وقتها حتی فکر ترک خانه به سرش می‌زد، باز پیش رامین ماند.

🌸آنقدر که روزی را دید که اسمی که دوست داشت شوهرش صدایش بزند را روی گوشی او دید. رامین با فرزندشان، آنطور که فهیمه دوست داشت، محبت کر. رامین به عشقش به او اعتراف کرد تا آن روز دوازده سال از تلاش فهیمه گذشته بود.

#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_ترنم

🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

نامه خاص

✨ای خالق زیبایی‌ها، محبت را از چه آفریدی؟!

💠 از نیازهای همسرت خبرداری؟

✨به نظرت تک خوری خوبه؟

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط