یه ویلای ساحلی

یه ویلای ساحلی ...
که پنجره اتاق خوابمون رو به دریاست؛
صبح با صدای موج دریا از خواب پا میشیم ،
"تو" هنوز داری روی تخت کِش میای ؛
من میرم صبحونه رو حاضر میکنم ...
صدات میکنم خانمم ،
پاشو بیا صبحونه حاضره !!!
تو هم مثلا میخوای
وانمود کنی
که صدامو نشنیدی !
هر چی صدات میکنم
توجه نمیکنی ،
خودتو زدی به خواب !
آخرش میام بغلت میکنم
میبرمت توو بالکن سر میز ؛
برات لقمه میگیرم ؛
هی ناز میکنی
میگی نمیخورم
خوابم میاد !
انقدر ماچ مالیت میکنم
که خوابت میپره؛
بعد از کلی تلاش بالاخره
خانم رضایت میده صبحونشو بخوره ...
حالا سردت شده خودتو جَم کردی
تو بغلم ،
باهم خیره شدیم به دریا .
یه لحظه صبر کنین !!!
من فقط داشتم
از فانتزیام میگفتم ...!
من اگه همچین ویلایی توو شمال داشتم که نمیذاشت بره

#علی_نیکنام_راد
دیدگاه ها (۱)

خرج تو میکنم دلتنگی هایم رابه امید دیدار مشــــهد الرضـــای ...

گفتم که پر از عطر بهاری بانوخب حرف بزن گاه گداری بانوگفتی: ب...

پنج شنبه استثانیه هایمان سخت بوی دلتنگی می دهدو عده ای آن طر...

تختے کہ جمعه صبح خالے شد ... و قلبے کہ دیگر روے تکرار نیست.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط