آن روزها نام مرا حتی نمی دانست

آن روزها نام مرا حتی نمی دانست
من عاشقش بودم ولی گویا نمی دانست

من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم
انگار او چیزی از این خط ها نمی دانست

با خود کلنجار عجیبی داشتم آیا
از عشق می دانست چیزی یا نمی دانست؟

هی خواب می دیدم که در گرداب گیسویم
اما کسی تعبیر رؤیا را نمی دانست

رمال هم از آینه چیزی نمی فهمید
از سرنوشتم نقطه ای حتی نمی دانست

من تاجر ابریشم موهای او بودم
سرگشته اش بودم ولی دیبا نمی دانست

یک شب برایش تا سحر “گلپونه ها” خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست

فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
“من مانده ام تنهای تنها” را نمی دانست


#بهروز_آورزمان
دیدگاه ها (۱)

ز روزگار مراخود همیشه دردی بود!غم تو آمد وآن را هزار چندان ک...

این غزل کاش قسمت من بود : (( آمدی جان من به قربانت...))شک ند...

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزهامی‌شوم بـی‌اعتنا دیگر به...

.همیشه چیزهایی را که نداشته ام،بیشتر دوست داشته ام..مثل توکه...

فیک پارت ۱⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐روی تختم نشسته بودم به اتفاقی که قراره بیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط