عشق مافیایی
عشق مافیایی
Part=22
دیدم مرده افتاد زمین ازش داره خون میاد برگشتم و دیدم پدرم بهش شلیک کرده سریع پدرم رفت پیش مادرم و اقای مینم رفت پیش مادر کاترین و منم سریع رفتم سمت کاترین و دست و پاش و باز کردم و بغلش کردم
_ببخشید همش تقصیره منه*بغض*
+نه اینطور نیست اروم باش باشه؟
از بغلش جدا شدم ک دیدم
ویو کاترین
دیدم پدرم داره میاد سمتمون با سردی بهش نگاه کردم ک گفت
¥ببخشید دخترم من درکت میکنم و ب عشقت احترام میزارم نباید اون حرفا رو بهت میزدم وقتی مامانت و گروگان گرفتن فهمیدم ترس از دست دادن عشق چقدر بده من و ببخش
راستش تعجب کرده بودم گفتم
+مهم نیست
فلش بک ب روزی ک تهیونگ تیر خورده بود
ویو کاترین
نگرانشون بودم(کوک وته)
ک دیدم یکی در زد
+بیا تو
"ببخشید خانم پدرتون اومدن
+بگو بیاد پیشم
" چشم
بعد رفت و پدرم اومد
^سلام دخترم اومدم دنبالت
+بابا من..
^تو چی؟
+من.. من عاشق کوک شدم
^چی میگییییی
+بابا من دوسش دارم
^کاترین فک کنم حالت خوب نیس بیا بریم خونه
اومد دستم و گرفت دستم و از دستش کشیدم بیرون
+من حالم خیلیم خوبه
^کاترین یا من یا اون اگر بری با اون دیگ دختری ب اسم کاترین ندارم فهمیدی؟
با بغضی ک داشتم گفتم
+متاسفم من.. عاشقشم
^.. باشه دیگه برام مردی کاترین
اینو گفت و رفت
بغضم ترکید و زدم زیر گریه
+خدایا جرمم جز عاشقی چی بود؟*گریه و دادای تقریبا بلند ولی ن خیلی ک از عمارت بره بیرون*
+ای کاش اجوما اینجا بود تا باهاش حرف میزدم نمیخوام مزاحم کوک بشم اون الان حالش بده (اجوما رفته مرخصی)
تصمیم گرفتم برم حیاط پشتی قدم بزنم
"خانم منم باهاتون میام ارباب گفتن حواسم بهتون باشه
+نیازی نیست میخوام تنها باشه
" بزارید از ارباب اجازه بگیرم
رفت و بعد 2 مین اومد
"ارباب گفتن مشکلی نداره فقط تا دقیقه دیگ بیاین
+باشه مرسی
رفتم داشتم قدم میزدم ک ی دفعه ی دستمال اومد جلو دهنم و تاریکی
پایان فلش بک
بابام بغلم کرد
منم بغلش کردم
+اینا کی بودن بابا؟
^یکی از دشمنای من و جئون....
شرطا
20 لایک
17 کامنت
✨❤️🧚♀
Part=22
دیدم مرده افتاد زمین ازش داره خون میاد برگشتم و دیدم پدرم بهش شلیک کرده سریع پدرم رفت پیش مادرم و اقای مینم رفت پیش مادر کاترین و منم سریع رفتم سمت کاترین و دست و پاش و باز کردم و بغلش کردم
_ببخشید همش تقصیره منه*بغض*
+نه اینطور نیست اروم باش باشه؟
از بغلش جدا شدم ک دیدم
ویو کاترین
دیدم پدرم داره میاد سمتمون با سردی بهش نگاه کردم ک گفت
¥ببخشید دخترم من درکت میکنم و ب عشقت احترام میزارم نباید اون حرفا رو بهت میزدم وقتی مامانت و گروگان گرفتن فهمیدم ترس از دست دادن عشق چقدر بده من و ببخش
راستش تعجب کرده بودم گفتم
+مهم نیست
فلش بک ب روزی ک تهیونگ تیر خورده بود
ویو کاترین
نگرانشون بودم(کوک وته)
ک دیدم یکی در زد
+بیا تو
"ببخشید خانم پدرتون اومدن
+بگو بیاد پیشم
" چشم
بعد رفت و پدرم اومد
^سلام دخترم اومدم دنبالت
+بابا من..
^تو چی؟
+من.. من عاشق کوک شدم
^چی میگییییی
+بابا من دوسش دارم
^کاترین فک کنم حالت خوب نیس بیا بریم خونه
اومد دستم و گرفت دستم و از دستش کشیدم بیرون
+من حالم خیلیم خوبه
^کاترین یا من یا اون اگر بری با اون دیگ دختری ب اسم کاترین ندارم فهمیدی؟
با بغضی ک داشتم گفتم
+متاسفم من.. عاشقشم
^.. باشه دیگه برام مردی کاترین
اینو گفت و رفت
بغضم ترکید و زدم زیر گریه
+خدایا جرمم جز عاشقی چی بود؟*گریه و دادای تقریبا بلند ولی ن خیلی ک از عمارت بره بیرون*
+ای کاش اجوما اینجا بود تا باهاش حرف میزدم نمیخوام مزاحم کوک بشم اون الان حالش بده (اجوما رفته مرخصی)
تصمیم گرفتم برم حیاط پشتی قدم بزنم
"خانم منم باهاتون میام ارباب گفتن حواسم بهتون باشه
+نیازی نیست میخوام تنها باشه
" بزارید از ارباب اجازه بگیرم
رفت و بعد 2 مین اومد
"ارباب گفتن مشکلی نداره فقط تا دقیقه دیگ بیاین
+باشه مرسی
رفتم داشتم قدم میزدم ک ی دفعه ی دستمال اومد جلو دهنم و تاریکی
پایان فلش بک
بابام بغلم کرد
منم بغلش کردم
+اینا کی بودن بابا؟
^یکی از دشمنای من و جئون....
شرطا
20 لایک
17 کامنت
✨❤️🧚♀
۱۰.۰k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.