عشق مافیایی
عشق مافیایی
Part=21
نامی گفت: گلوله رو خارج کردم یه ی ربع دیگ بهوش میاد
_باشه ممنونم
نامی رفت رفتم بالا سر تهیونگ ی پنج دقیقه گذشت ک یکی از بادیگاردا در زد
_بله؟
"ببخشید ارباب ولی خانم میخوان بدون بادیگار برن حیاط پشتی و قدم بزنن
_باشه بزار بره فقط بگو تا 10 دقیقه دیگ خونه باشه
" چشم
بعد رفت
منم همینطوری خیره شدم ب تهیونگ تقریبا بعد 10 دقیقه بهوش اومد
_ته خوبی؟
☆هوم
☆من متاسفم
_ب خودت فشار نیار اشکال نداره
☆من خیلی عوضیم *بغض*
_ن اینطور نیس من بخشیدمت فقط ب شرطی ک دیگه دوسش نداشته باشی
☆ممنونم مطمئن باش همینطور میشه
_*لبخند*
ی دفعه یاد کاترین افتادم
_ته استراحت کن من برم پیش کاترین
☆باشه مرسی
رفتم بیرون و رفتم داخل عمارت
_عشقممم
صدایی نیومد دوباره ضداش کردم ولی بازم صدایی نیومد همه جارو زیر و رو کردم ولی انگار اب شده رفته تو زمین
وقتی داشتم اتاق اخر و میگشتم ی نامه دیدم
نامه
سلام اقای جئون جونگکوک پسر مافیای بزرگ کره من کاترین، مامانت و مامان کاترین و گروگان گرفتم بهتره ب ادرس..... بیای با پدر عزیزت و اقای مین بدون پلیس چون پای خودتونم گیره و همینسور باید بگم کشتن این 3 تا برام مثل کشتن مورچس منتظرتونم ساعت 1 شب
ناشناس
_گندش بزنن*داد*
زنگ زدم ب پدرم گفت من ب مین خبر میدم معلوم بود خیلی عصبیه
پرش زمانی ساعت 1
با ماشینم راه افتادم سمت ادرسی ک داده بود منتظر شدم تا بقیه بیان اها راستی ی کُلت هم با خودم اوردم گذاشتمش پشت کمرم
بقیه اومدن نمیدونم چرا اقا مین ی جوری نگام میکرد ولی خیلی اهمیت ندادم چون خیلیییی استرس داشتم اما ب روی خودم نمیووردم
نقشه رو ریختیم و رفتیم داخل ی چراغ روشن شد ک مامانم.و کاترین و مامان کاترین و دیدم خیلی عصبی شدم کلتم و در اوردم و به اون مرده ک ی ماسک زده بود گفتم ماسکت و دربیار *داد*
∆او چ خشن
ک یدفعه دیدم پدرم گفت مگه کری نشنیدی چی گفت ظاهرا اوناهم با خودشون تفنگ اورده بودن
تنفگش و دراورد گذاشت رو سر کاترین گفت
∆از کشتنش ترسی ندارم
انگار خون جلو چشمام و گرفته بود اومدم حرفی بزنم ک دیدم سرش و برد جلو کاترین و تفنگش و اورد پایین و گفت حیف ک خیلی دوست دارم دلم میخواست پارش کنمممم ک بعد چسب جلو دهن کاترین و برداشت
+حیف من دوست ندارم
بعد دیدم یه هِد زد تو دماغش و دستش و گرف رو دماغش تا اومد دستش و بر داره صدای شلیک اومد ک دیدم.....
شرطا
17 لایک
13 کامنت
تا شرطا نرسه پارت بعد اپ نمیشه دوزتانم😁
❤️✨🧚♀
Part=21
نامی گفت: گلوله رو خارج کردم یه ی ربع دیگ بهوش میاد
_باشه ممنونم
نامی رفت رفتم بالا سر تهیونگ ی پنج دقیقه گذشت ک یکی از بادیگاردا در زد
_بله؟
"ببخشید ارباب ولی خانم میخوان بدون بادیگار برن حیاط پشتی و قدم بزنن
_باشه بزار بره فقط بگو تا 10 دقیقه دیگ خونه باشه
" چشم
بعد رفت
منم همینطوری خیره شدم ب تهیونگ تقریبا بعد 10 دقیقه بهوش اومد
_ته خوبی؟
☆هوم
☆من متاسفم
_ب خودت فشار نیار اشکال نداره
☆من خیلی عوضیم *بغض*
_ن اینطور نیس من بخشیدمت فقط ب شرطی ک دیگه دوسش نداشته باشی
☆ممنونم مطمئن باش همینطور میشه
_*لبخند*
ی دفعه یاد کاترین افتادم
_ته استراحت کن من برم پیش کاترین
☆باشه مرسی
رفتم بیرون و رفتم داخل عمارت
_عشقممم
صدایی نیومد دوباره ضداش کردم ولی بازم صدایی نیومد همه جارو زیر و رو کردم ولی انگار اب شده رفته تو زمین
وقتی داشتم اتاق اخر و میگشتم ی نامه دیدم
نامه
سلام اقای جئون جونگکوک پسر مافیای بزرگ کره من کاترین، مامانت و مامان کاترین و گروگان گرفتم بهتره ب ادرس..... بیای با پدر عزیزت و اقای مین بدون پلیس چون پای خودتونم گیره و همینسور باید بگم کشتن این 3 تا برام مثل کشتن مورچس منتظرتونم ساعت 1 شب
ناشناس
_گندش بزنن*داد*
زنگ زدم ب پدرم گفت من ب مین خبر میدم معلوم بود خیلی عصبیه
پرش زمانی ساعت 1
با ماشینم راه افتادم سمت ادرسی ک داده بود منتظر شدم تا بقیه بیان اها راستی ی کُلت هم با خودم اوردم گذاشتمش پشت کمرم
بقیه اومدن نمیدونم چرا اقا مین ی جوری نگام میکرد ولی خیلی اهمیت ندادم چون خیلیییی استرس داشتم اما ب روی خودم نمیووردم
نقشه رو ریختیم و رفتیم داخل ی چراغ روشن شد ک مامانم.و کاترین و مامان کاترین و دیدم خیلی عصبی شدم کلتم و در اوردم و به اون مرده ک ی ماسک زده بود گفتم ماسکت و دربیار *داد*
∆او چ خشن
ک یدفعه دیدم پدرم گفت مگه کری نشنیدی چی گفت ظاهرا اوناهم با خودشون تفنگ اورده بودن
تنفگش و دراورد گذاشت رو سر کاترین گفت
∆از کشتنش ترسی ندارم
انگار خون جلو چشمام و گرفته بود اومدم حرفی بزنم ک دیدم سرش و برد جلو کاترین و تفنگش و اورد پایین و گفت حیف ک خیلی دوست دارم دلم میخواست پارش کنمممم ک بعد چسب جلو دهن کاترین و برداشت
+حیف من دوست ندارم
بعد دیدم یه هِد زد تو دماغش و دستش و گرف رو دماغش تا اومد دستش و بر داره صدای شلیک اومد ک دیدم.....
شرطا
17 لایک
13 کامنت
تا شرطا نرسه پارت بعد اپ نمیشه دوزتانم😁
❤️✨🧚♀
۸.۰k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.