باز آمد پاییز
باز آمد پاییز
سر زد از پهنه ی نور
و پرستوی مهاجر امشب
میرود به شرق دور
خاطراتش در من
مثل یک نقطه ی کور
بی تو من خواهم رفت
در سراشیب سقوط
کاش میشد باشی
ای پرستوی سکوت
با تو من شوق پریدن دارم
من هیاهوی دویدن دارم
با تو من فراتر از یک نفرم
من تکاپوی رسیدن دارم
بی تو اما زخودم کم دارم
بی تو با خودم تناقض دارم
بی تو من اوج غمی دلتنگم
شایدم نقطه ، ته این خطم
ای پرستوی مهاجر تو بمان
من خودم میجنگم
با تمام سرما
با تمام سردی
رنگ چشمان من
التماسی مشکی
با نگاهت گفتی
که بهار نزدیک است
خواهم آمد روزی
فاصله درگیر است
سال ها میگذرد
من هنوز منتظرم
برنگشتی دیگر
و هنوز منتظرم
سر زد از پهنه ی نور
و پرستوی مهاجر امشب
میرود به شرق دور
خاطراتش در من
مثل یک نقطه ی کور
بی تو من خواهم رفت
در سراشیب سقوط
کاش میشد باشی
ای پرستوی سکوت
با تو من شوق پریدن دارم
من هیاهوی دویدن دارم
با تو من فراتر از یک نفرم
من تکاپوی رسیدن دارم
بی تو اما زخودم کم دارم
بی تو با خودم تناقض دارم
بی تو من اوج غمی دلتنگم
شایدم نقطه ، ته این خطم
ای پرستوی مهاجر تو بمان
من خودم میجنگم
با تمام سرما
با تمام سردی
رنگ چشمان من
التماسی مشکی
با نگاهت گفتی
که بهار نزدیک است
خواهم آمد روزی
فاصله درگیر است
سال ها میگذرد
من هنوز منتظرم
برنگشتی دیگر
و هنوز منتظرم
۶۶۶
۰۸ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.