میخواستم از عاشقی چیزی

میخواستم از عاشقی چیزی
با دست خود بستند دهانم را
من مرد شب هایت نخواهم شد
از بسترت کم کن جهانم را
رفتم بنوشم اشک خود را باز
مردم شکستند استکانم را
تا دفترم از اشک می میرد
کبرای من تصمیم می گیرد...!
دیدگاه ها (۱)

غیر قانونی از مرزهای ذهنم عبور می کنیبه خیالم پا می گذاری و ...

لطفا از قدم زدنم عکس بگیر از رفتن و دور شدنم از نیامدن و برن...

از دست ِ دل ، رفته به صحرا ...

💜 وقتی ناراحتی تصمیم نگیر..💜 وقتی دیر میشه عجله نکن..💜 وقتی ...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

دوست دختر اجاره ای

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط