#خاطراتبعدازرفتنت رودخانه ای ازاین اتاق گذشتو من نه سیبی بودم که به دست کسی برسمو نه برگی خشک که به جایی گیر کنمقایقی کاغذی بودم پر از کلماتی از توحالا سالهاست ماهیانی با حافظه طولانیداستان غرق شدنم را دور پاهایت تعریف میکنند