پیشانیام را میبوسی

پیشانی‌ام را می‌بوسی
و قسم می‌خوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
می‌گویی این‌بار که برگشتم
برایت کلبه‌ای می‌سازم
بر لب رودخانه‌ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی می‌روم
و از درز سنگ‌های سخت
گل‌های نایابی را می‌چینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
می‌گویی بخند
تمام می‌شود این جنگ!
باور می‌کنم حرف‌هایت را
همان‌طور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان‌قدر ناممکن است که آخرین گلوله!
دیدگاه ها (۴)

به هَر کُجا کِه می روَم همیشه می رسَم به توبِبین چگونه می کِ...

مراقب آدمهای "آرام" زندگیتان باشید،آنهایی که "گوش" میدهند،دی...

برایم بلوز بافتیبرایت......روسریت را باز کن مردها فقط گیسو ب...

#خاطراتبعدازرفتنت رودخانه ای ازاین اتاق گذشتو من نه سیبی بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط