شبیه بچه گنجشکی که گم کرده ست باغش را
شبیه بچه گنجشکی که گم کرده ست باغش را
به هر جا می رسم ، میگیرم از مردم سراغش را
جهان دارد تماشا می کند ، دیوانه ای را که
به دست موج دریا میدهد ، چشم و چـــــــراغش را
منم آن عاشق بیــــــچاره ی دلتـــنگ و تنهایی ،
که شعری آتشین ، ... پر کرده دیوار اتاقش را
همـین را یـــادگــار از ماجــرای عشق او دارم :
خیـالش را درون فـکرم و در سـینه داغـــش را
نگو باید فراموشش کنم ، بهتر شوم ، هرگز !
که با شــــادی ، تحمــــل میکنم درد فراقش را
گذشت ، اما نمی داند که من این قــــصه را با او
به هر زحمت به منــزل می رسانیدم کلاغش را
محسن نظری
به هر جا می رسم ، میگیرم از مردم سراغش را
جهان دارد تماشا می کند ، دیوانه ای را که
به دست موج دریا میدهد ، چشم و چـــــــراغش را
منم آن عاشق بیــــــچاره ی دلتـــنگ و تنهایی ،
که شعری آتشین ، ... پر کرده دیوار اتاقش را
همـین را یـــادگــار از ماجــرای عشق او دارم :
خیـالش را درون فـکرم و در سـینه داغـــش را
نگو باید فراموشش کنم ، بهتر شوم ، هرگز !
که با شــــادی ، تحمــــل میکنم درد فراقش را
گذشت ، اما نمی داند که من این قــــصه را با او
به هر زحمت به منــزل می رسانیدم کلاغش را
محسن نظری
- ۳۰۸
- ۱۹ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط