سناریو استری کیدز
(وقتی عضو نهمی و ازت متنفرن ... )
[عضو نهم استری کیدز بودی و از وقتی که بخاطر حضورت توی ایونت .. هیت میگرفتی و پر هیت ایدل بودی باعث شدی استری کیدز یک افت کوچیک کنه که با تمام توانت سعی کردی درستش کنی اما ... اعضا ...]
هیچکس نفهمید دقیقاً از کِی حال و هوات عوض شده بود. چیزی نمیگفتی، غر نمیزدی، حتی نگاهت هم معمولی به نظر میرسید؛
ولی یه چیزی ، یه چیز خیلی کوچیک کمکم توی رفتارهات محو شد. اون برق همیشگی چشمهات، اون لبخند نیمهای که همیشه وقت تمرین میزدی…
همهش آرومآروم خاموش شده بود و هیچکدومشون نفهمیده بودن.
صبحی که ناپدید شدی هم مثل همیشه شروع شد. هیچ نشونهای نذاشته بودی.
نه گوشی خاموش، نه بیحوصلگی، نه دعوایی، نه مکثی طولانیتر از معمول.
سالن تمرین مثل همیشه روشن بود،
با همون نور سرد و بوی اسپری کف سالن.
تو زودتر رسیده بودی و روی زمین نشسته بودی، موهات رو پشت سرت جمع کرده بودی
و با یه بیتفاوتی خسته دستاتو گرم میکردی.
اعضا یکییکی اومدن. همون نگاههای سریع و گذرا. همون برخوردهایی که همیشه کمی فاصله داشت.
فقط… سرد.
فقط وجود داشتن بدون دیده شدن ...
هیچکس نفهمید وقتی از جا بلند شدی و بطری آبت رو زمین گذاشتی، اون چند ثانیهای که ایستادی و به در نگاه کردی،
آخرینبار بود که اون لحظه رو میبینن.
آروم راه افتادی سمت خروجی.
نه عجله داشتی، نه پنهانکاری.
در رو باز کردی، بیرون رفتی… و مثل دود،
مثل بخار گرم یک چای که توی هوا محو میشه، غیب شدی.
هیچکس حتی نشنید در بسته شد.
تمرین ادامه داشت. هیونجین وسط حرکتی چرخ زد و توی آینه دنبالت گشت،
اما وقتی دید سمت آینه نیستی، فکر کرد رفتی آب بیاری. چان داشت زمان رو چک میکرد و اصلاً متوجه نشد. لینو داشت با مربی درباره یک حرکت صحبت میکرد.
سونگمین هم طبق عادتش گوشه سالن موبایلش رو چک میکرد و نیمنگاهی به بقیه داشت ...
یک ربع گذشت.
نیم ساعت.
و بلاخره ۲ساعت و نیم گذشت ...
چان، اولین کسی بود که پرسید:
+ا.ت چرا اینقدر طول داد؟
جوابی نبود. بهطرز عجیبی… هیچکس ندیده بود دقیقاً کِی رفتی. هیچ ردی نذاشته بودی. انگار از بین رفته باشی.
سونگمین لحظهای خشک شد.
نه از ترس، از خاطرهای که هنوز از دیشب توی ذهنش مانده بود.
(سونگمین بنظرت من اضافیم ؟... )
گفتوگویی که با تنش تموم شده بود.
حرفی که تا صبح مثل بختک بود توی سرش بود ... لینو سرشو پایین انداخت. هیچی نگفت.
_چرا انقدر نگرانید .. خب .. برمیگرده
ولی توی سکوتِ سنگین اون لحظه،
واضح بود که اون هم داشت خودش رو مقصر میدونست برای سردیهای ماه اخیر، برای بیتفاوتیها، برای نگاهی که همیشه زود ازت میدزدید.
هیچکس چیزی نمیدونست.
هیچکس فکر نمیکرد واقعاً «رفته باشی».
هنوز فکر میکردن برمیگردی.
الآن. ده دقیقهی دیگه. یک ساعت دیگه.
اما اون روز گذشت.
و روز بعد.
و هفتهی بعد.
گوشیت از اون روز به بعد حتی یکبار هم آنلاین نشد.
نه ردی نه پیامی نه تماس. نه اثری از اینکه کجا رفتی یا چرا فقط نبودنت مثل یه سایهی بزرگ روی همه افتاد ... از اون زمان تا الان ۳ سال میگزره ...
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
[عضو نهم استری کیدز بودی و از وقتی که بخاطر حضورت توی ایونت .. هیت میگرفتی و پر هیت ایدل بودی باعث شدی استری کیدز یک افت کوچیک کنه که با تمام توانت سعی کردی درستش کنی اما ... اعضا ...]
هیچکس نفهمید دقیقاً از کِی حال و هوات عوض شده بود. چیزی نمیگفتی، غر نمیزدی، حتی نگاهت هم معمولی به نظر میرسید؛
ولی یه چیزی ، یه چیز خیلی کوچیک کمکم توی رفتارهات محو شد. اون برق همیشگی چشمهات، اون لبخند نیمهای که همیشه وقت تمرین میزدی…
همهش آرومآروم خاموش شده بود و هیچکدومشون نفهمیده بودن.
صبحی که ناپدید شدی هم مثل همیشه شروع شد. هیچ نشونهای نذاشته بودی.
نه گوشی خاموش، نه بیحوصلگی، نه دعوایی، نه مکثی طولانیتر از معمول.
سالن تمرین مثل همیشه روشن بود،
با همون نور سرد و بوی اسپری کف سالن.
تو زودتر رسیده بودی و روی زمین نشسته بودی، موهات رو پشت سرت جمع کرده بودی
و با یه بیتفاوتی خسته دستاتو گرم میکردی.
اعضا یکییکی اومدن. همون نگاههای سریع و گذرا. همون برخوردهایی که همیشه کمی فاصله داشت.
فقط… سرد.
فقط وجود داشتن بدون دیده شدن ...
هیچکس نفهمید وقتی از جا بلند شدی و بطری آبت رو زمین گذاشتی، اون چند ثانیهای که ایستادی و به در نگاه کردی،
آخرینبار بود که اون لحظه رو میبینن.
آروم راه افتادی سمت خروجی.
نه عجله داشتی، نه پنهانکاری.
در رو باز کردی، بیرون رفتی… و مثل دود،
مثل بخار گرم یک چای که توی هوا محو میشه، غیب شدی.
هیچکس حتی نشنید در بسته شد.
تمرین ادامه داشت. هیونجین وسط حرکتی چرخ زد و توی آینه دنبالت گشت،
اما وقتی دید سمت آینه نیستی، فکر کرد رفتی آب بیاری. چان داشت زمان رو چک میکرد و اصلاً متوجه نشد. لینو داشت با مربی درباره یک حرکت صحبت میکرد.
سونگمین هم طبق عادتش گوشه سالن موبایلش رو چک میکرد و نیمنگاهی به بقیه داشت ...
یک ربع گذشت.
نیم ساعت.
و بلاخره ۲ساعت و نیم گذشت ...
چان، اولین کسی بود که پرسید:
+ا.ت چرا اینقدر طول داد؟
جوابی نبود. بهطرز عجیبی… هیچکس ندیده بود دقیقاً کِی رفتی. هیچ ردی نذاشته بودی. انگار از بین رفته باشی.
سونگمین لحظهای خشک شد.
نه از ترس، از خاطرهای که هنوز از دیشب توی ذهنش مانده بود.
(سونگمین بنظرت من اضافیم ؟... )
گفتوگویی که با تنش تموم شده بود.
حرفی که تا صبح مثل بختک بود توی سرش بود ... لینو سرشو پایین انداخت. هیچی نگفت.
_چرا انقدر نگرانید .. خب .. برمیگرده
ولی توی سکوتِ سنگین اون لحظه،
واضح بود که اون هم داشت خودش رو مقصر میدونست برای سردیهای ماه اخیر، برای بیتفاوتیها، برای نگاهی که همیشه زود ازت میدزدید.
هیچکس چیزی نمیدونست.
هیچکس فکر نمیکرد واقعاً «رفته باشی».
هنوز فکر میکردن برمیگردی.
الآن. ده دقیقهی دیگه. یک ساعت دیگه.
اما اون روز گذشت.
و روز بعد.
و هفتهی بعد.
گوشیت از اون روز به بعد حتی یکبار هم آنلاین نشد.
نه ردی نه پیامی نه تماس. نه اثری از اینکه کجا رفتی یا چرا فقط نبودنت مثل یه سایهی بزرگ روی همه افتاد ... از اون زمان تا الان ۳ سال میگزره ...
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۱.۰k
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط